ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سكس من با زندايي سارا

اوایل که بچه بودم خیلی کار به کار زن داییم نداشتم ولی اون منو خیلی دوست داشت،باهام بازی می کرد و..(حتی با هم بحث سیاسی هم می کردیم،حساب کن یه بچه 10 ساله با یه دختر که نه،زن 20 ساله بحث سیاسی کنند) بعد از اینکه گوشی اومد دستمون،دیدیم زن داییمون عجب مالی بوده و ما خبر نداشتیم. سینه سایز 75،باسن 30اینچی،کمر باریک و.. از اون موقع به بعد رفتم تو نخ زن داییم. به هر بهوونه ای می رفتم خونه شون،بعضی موقع ها که خودش نبود می رفتم سر کمد لباسش و شرت و کرستش رو نگاه می کردم و بعضی وقتا می بوسیدمش و می بوییدمش! یه روز مادربزرگم یه مقدار سبزی داد که ببرم به زن داییم بدم،منم از خدا خواسته رفتم در خونشون و زنگ زدم،چند لحظه گذشت،دیدم زن داییم با حوله حمام اومد و در رو باز کرد. -سلام. -سلام،سبزی آوردی؟ -آره،مادرجون داد براتون بیارم. -بیاتو،من حموم بودم،زیادی وایسم اینجا سرما می خورم. -نه،مزاحم نمیشم -بهت میگم بیا،کارت دارم. -با اجازه. رفتم تو،زن داییم بدون شرت و سوتین داشت جلوم راه می رفت که یک دفعه برگشت و گفت:«تو همینجا بشین تا من برم خودم رو کامل بشورم و بیام»منم چشمی گفتم و نشستم. رفت تو حموم و دوش رو باز کرد،چند دقیقه نشد که گفت:«میشه برام از تو کمد شرت و کرستم رو بیاری؟»شرت و کرست رو براش بردم و دم در وایسادم،داشتم تمام حالات ممکن رو از نظر می گذروندم که چگونه شروع کنم.یه دفعه زن داییم از حموم اومد بیرون. -چته؟چرا اینجوری شدی؟ -چیزی نیست......چیزه...میشه یه سوال بپرسم. -بپرس -آخه شاید زشت باشه،اشکال نداره؟ -نه،بپرس -چیزه،ببخشید،این سایز سوتین که میگن چه جوریه؟ یه دفعه زن داییم برگشت و یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و منم از ترس سرم رو انداختم زیر -هیچی،هر سینه ای یه اندازه ای داره مثل شلوار که اندازه داره. -خوب اینو که میدونستم،می خواستم دستم بیاد که اندازه مثلا 55 یعنی چی،مثلا اندازه سینه شما چنده؟ یه نفس عمیق کشیدم،سوال سختی بود! -داری پر رو می شی!اندازه سینه من هفتاد و پنجه -ببخشیدا فقط می خواستم بدونم چقدره،الان که حوله دارید من از کجا بفهمم هفتاد و پنج چقدره؟ زن دایی ام لبخندی زد و گفت:«بیا جلو» ترسیدم گفتم الان کتکی چیزی به ما میزنه،رفتم جلو گفت:«بیا از رو حوله دست بزن سایزش دستت بیاد» من که ترسم خالی شده بود،شروع به دستمالی از روی حوله کردم -پس اینطوریه،چقدر گرد و بامزه اس،میشه ببینم؟ از دهنم در رفته بود،اما چیزی بود که شده!کاریش نمی شد کرد. یه نگاه خشمگینانه از طرف زن دایی -دیگه چی؟نمی خوای کسم رو بلیسی؟ -کس؟کس دیگه چیه؟ -هیچی ولش کن! -نه،زن دایی بگو چیه،قول میدم به هیچ کس نگم. -به محل ادرار دخترا میگن کس -چه جوریه؟ -یعنی چی چه جوریه؟ -شکلش،مثل ما مردا درازه؟تازه مگه می لیسنش!؟ -نه دراز نیست،بعضی موقع ها آره می لیسنش! -میشه ببینم! -خیلی پررویی پسر -تو رو خدا -به کسی نمی گی؟ -نه،قول میدم -بیا جلو رفتم جلوی پاهاش نشستم رو زمین حوله رو کنار زد و کل بدن بلوریش معلوم شد،شرتش رو کشید پاییتن و گفت:«ایناهاش،به این میگن کس» -چه با حاله!میششه بلیسم؟ -نه،بسته دیگه -نه تو رو خدا،بذار بیشتر نگاه کنم! سرم رو بردم جلو و یه زبون بهش زدم -نکن توجهی نکردم،دوباره زبون زدم و می لیسیدمش،بعد از چند لحظه روی زمین طاقباز خوابید و من هنوز داشتم براش می لیسیدم،بعد از مدتی بلند شدم و رفتم سراغ لب هاش و ازش لب می گرفتم،دست راستم روی کسش بود کلیتوریسش رو می مالوندم و دست چپم روی پشت گردنش.بعد از چند لحظه،همونطور که داشتم گونه هاش و گردنش رو می بوسیدم دست راستم رو از روی کسش رها کردم و به پشتش بردم و بند سوتینش رو باز کردم و اون رو از بدنش بیرون کشیدم.و دوباره مشغول شم.،لب هام و دست چپم رو سینه اش بود و دست راستم کلیتوریسش رو فشار می داد،آه زن داییم بلند شده بود،یادم افتاد که زن دایی عزیزم دختر نیست،انگشت وسطیم رو داخل کسش فرو بردم و انگشت شستم رو روی کلیتوریسش تکون می دادم،به چند لحظه نکشید که آبش با فشار از کسش بیرون زد و دستم رو خیس خیس کرد. بی حال روی زمین افتاده بود و توانایی انجام هیچ کاری رو نداشت،روی شونه خوابوندمش و با دست راستم که کاملا خیس شده بود، باسنش رو مالش می دادم،عجب باسن باحالی بود،هنوز زن داییم داشت به طور خفیف آه و ناله میکرد و هزیون می گفت،انگشت وسطی دست راستم رو به نرمی به سمت سوراخ کونش بردمو یکم ماساژ دادم،نوک ناخن انگشتم که داخل سوراخ کونش رفت،از جا پرید و گفت:«از پشت نه،از پشت نه»چشمی گفت و کمکش کردم تا بلند بشه و به سمت اتاق خواب رفتبم.به اونجا که رسیدیم،یکم سرحال اومده بود،به من گفت روی تخت،طاقباز بخواب،منم این کار رو کردم اونم خوابید روی من،طوری که کیرم که از روی شلوار لی تنگ،قلمبگی اش معلوم بود قشنگ وسط پاش قرار بگیره،بعد شروع کرد از من لب گرفتن،چند تا لب کوچولو گرفت و بعد رفت سراغ تی شرتم با کمک خودم اونو در اورد و شروع کرد به لیس زدن سینه و شکمم،و زبون زدن به نافم،بعد از چند لحظه که دید من حال نمی کنم،رفت سمت شلوار،شلوار لی دگمه ای رو اگه دقت کرده باشین،وقتی نو باشهفدگمه هاش بد باز میشن،خواست دگمه هاش رو باز کنه نتونست،خودمرفتم کمکش،خیلی سخت بود،یکیش رو به زور باز کردم،کل حال سکس خوابیده بود،زن داییم که اینو فهمید،به من گفت وایسم و دگمه ها رو باز کنم و خودش زیر پام نشست و از روی شلوار زیر پام و بعظا کیرم رو گاز می گرفت و یا با دهن می مالوند،بالاخره سه تا دگمه به سختی باز شد،نیازی به دگمه چهارم نبود داشتم شلوارم رو می کشیدم پایین که زنداییم پرتم کرد رو تخت و خودش کل شلوارم رو از پام کشید بیرون و پرت کرد یه طرف! دیگه به مرادش رسیده بود،شورت به قول بچه ها یقه هفتو یه کیر ورقلمبیده زیرش،شروع کرد دور پام رو لیس زد و یکدفعه با دندون شورتم رو کشید پایین،به کیرم یه نگاهی کرد و گفت:از مال داییت خوشگل تر و بهتره و سریع گذاشت تو دهنش،خیلی ضایع ساک می زد،بهش گفتم 69 کنه و منم کمی با زبونم توی کسش فرو می کردم و یا اونو می خوردم و تمام مدت دستم روی باسنش بود و می مالوندم و گاهی هم بین پاهاش،بین کون و کس رو می لیسیدم و گاهی هم سوراخ کون رو که با نگاه های بد زن دایی مواجهه می شدم. چند دقیقه ای گذشت و احساس کردم آبم داره میاد،از روی کیرم بلندش کردم و گفتم:«اسپری دارید؟» که با پاسخ نه مواجه شدم،گفتم طاقباز بخوابه و کیرم رو به آرامی به سمت کسش نزدیک کردم،و با یک فشار سریع،تا ته داخل کردم که جیغش بلند شد،پاهای سنگینش رو روی شونه هام گذاشتم و شروع به تلمبه زدن کردن،یکم که گذشت خسته شدم و سگی خوابوندمش و کیرم رو به سمت کسش هدایت کردم،سوراخش تنگ تر شده بود و بیشتر حال می داد،چند لحظه بعد آبم داشت میومد،گفتم: -چیکارش کنم،داره میاد؟ -بریز رو سینه هام و من کیرم رو بیرون کشیدم و آبم رو با فشار روی سینه هاش خالی کردم و کنار زن داییم که حالا عزیز شده بود ولو شدم. و ازش لب گرفتم و سینه هاش رو که حالا لزج شده بود می مالوندم. بیست دقیقه ای تو بغل هم بودیم که پیشنهاد کرد بریم حموم و خودمکون رو بشوریم. رفتیم حموم و با آب نسبتا داغ و شامپو بدن شروع کردم به شستن بدن زن داییم،تا رسیدم به باسنش -زن دایی جون؟ -بله عزیزم؟ -میشه یکم با پشتت ور برم؟ -ور برو اما نکن،من به داییت هم از کون نمیدم،چه برسه به تو پکر شده بودم اما دستام رو شستم و اومدم نشستم پشت زنداییم که روی شکمش تو حموم خوابیدخ بود و شروع کردم به لیسیدن کونش و از طرفی با دستم هم کسش رو می مالیدم.یکم که آه و اوهش بلند شد،بلند شدم و کیرم رو گذاشتم بین دو کفلش و می مالوندم،اولش یکی حساس شد که نکنه بخوام بکنم ولی بعدش دیگه براش عادی شد.یکم که گذشت،کرمی رو که از قبل نگه به حموم آورده بودمش برا اینجور موقعی و کنار دستم بود و ورداشتم و کمی به سوراخ کونش مالیدم. -چی بود؟چیکار داری می کنی؟ -هیچی،دارم می مالونم -آخه یهو خنکتر شد -کف بود،چیزی نبود با کرم کمی دور سوراخ کونش رو مالش دادم و انگشت سبابه ام رو کمی داخل کردم، که دوبار اعتراض کرد ولی بهش گفتم که یکم انگشت که اشکالی نداره و بی خیال شد،یکم که کونش جاباز کرد،گفتم -زن دایی جون،قنبل می کنی؟ -برا چی؟ -هچی یه مدل کردنه،الان یادم افتاد،تو قنبل کن من خوابیده می کنم تو کست (خودمم نفهمیدم چی شد!) قبول کرد و قنبل کرد،با دست چپ محکم گرفتمش و با دست راست کلیتوریسش رو فشار دادم که دوباره آهش بلند شد.یواش یواش کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش و با کمک دست راستن یکم کردم تو و محکم گرفتمش: -نامرد،ولم کن -اه،یه کم رفت تو،اصلا درد نداره که، -گفتم در بیار -از این بیشتر نمی کنم تو و دوباره با دست راست کسش رو مالیدم.یکم که آرومتر شد این بار دو دستی گرفتمش و با یه فشار نصف کیرم رو کردم تو،که یه جیغ بنفش کشید -عوضی درش بیار جر خوردم -نترس،چیزی نیست، الان عادی میشه تقلا می کرد که خودش رو از دست من آزاد کنه -تقلا نکن،دردش بیشتر میشه -ولم کن بعدش که دید زورش به من نمیرسه بی خیال شد،یکم تو همون حالت عقب جلو کردم تا یکم جا باز کنه و دوباره یه فشار محکم و این بار تا خایه هام رفت تو. -آآآآآآآآآآآآی -یواش،همه فهمیدن -جر خوردم آشغال،درش بیار -عادی میشه،صبر کن پنج دقیقه ای تو اون حالت بودیم که بالاخره آروم شد و من شروع کردم به تلمبه زدن یکم که تلنبه زدم،ناله هاش تبدیل به آه و اوه شد و معلوم بود که داره لذت می بره،دیگه آبم داشت میومد، -داره میاد؟ -می خوام بخورمش کیرم رو کشیدم بیرون و گرفتم جلوی دهنش،و آبم رو پاشیدم به صورتش،یک قطره اش رو نخورد،آبم که تموم شد سر کیرم رو کرد توی دهنش و با دندون های آسیاش یه گاز محکم ازشون گرفت -آآآآآآآآآآی دیونه چرا اینجوری می کنی؟ در حالی که می خندید گفت -تا تو باشی دیگه منو مجبور نکنی،ولی ممنون خیلی حال داد. از حموم که بیرون اومدیم،لباس هام رو پوشیدم و چند تا لب ازش گرفتم که دوباره هوس سکس زد به سرم،اما دیگه کمرم جون نداشت برا همین خوابوندمش زمین و لباسش رو در آوردم و سوتینش رو انداختم پایین و شروع کردم به خوردن سینه هاش،سینه هایی که به شیرینی عسل بود. حدود 10 دقیقه سینه هاش رو خوردم که موبایلم زنگ زد،مادرم بود که می پرسید،چرا نمیای،دیر کردی؟ دیر وقت هم شده بود و هر آن امکان داشت داییم بیاد،سریع جمع و جور کردیم و روی لباش یه بوسه زدم و ازش خداحافظی کردم.داشتم میومدم سمت در که گفت:«اگه بازم سوالی داشتی در خدمت

5 نظرات:

ایرانی گفت...

این هم از داستانهای خوب و جذاب و جالب و خیالیه .تمام این داستانهایی که چراغ از طرف زن سریع سبز میشه نشون دهنده آمادگی کامل این جنس لطیف برای سکسه که مختصربودن داستان مزد بر علت می باشد .دستت درد نکنه امیرعزیز..ایرانی .

ناشناس گفت...

يكي از كس شعرهايي بود كه اصلا جالب نبود

ایرانی گفت...

با سلام به دوست عزیز آشنا ! خسته نباشی ..این داستانو من پارسال خوندمش و راستش حالا موضوعش یادم نمیاد درهر حال نظر شما هم یه نظری بود . منم پارسال یه نظری واسه این داستان و نویسنده اون گذاشته بودم و حالا که می بینم در عبارت مزید برعلت حرف ی جا انداخته شده . شاد باشی و بقیه داستانها رو هم مطالعه کن ..ایرانی

ناشناس گفت...

واقعا چرت بود
اول پسره میگه زندایی کس اصلا چی هست؟
اونوقت یهو پسره استاد میشه و کلیتوریس رو میماله بعدم میگه زندایی بیا 69 اصلا معلوم نیست چی به چی هست این داستان

ایرانی گفت...

با سلامی گرم به تو دوست آشنای عزیزم ! خب دیگه داستانهای سکسی تخیلش زیاده گاهی وقتا می بینی یه نکاتی از دست نویسنده در میره ولی خب هیجان سکس سرجاش هست . ممنونم از پیامت و امیدوارم داستانهای دیگه این سایتو که خوندی بازم نظرات گرم و دقیقتو واسمون بفرستی . شاد و تندرست باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر