ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سكس با دوست دختر خاله

می خوام اولین سکسم و براتون تعریف کنم. البته سکس که نه ولی واسه اولین بار خوبه. خوب از خودم بگم. 15 سالمه. قیافم خوبه. هیکلمم خوبه. کیرمم همیشه در خدمت گزاری حاضره. اینم بگم که خیلی کسخلم. البته هر چی باشه به پای شما نمی رسه.خوب بریم سر اصل مطلب. یه خاله دارم که یه 4 سالی هست شوهرش فوت کرده. خالم 2 تا بچه داره یه پسر که 13 سالشه که در کسخلی رقیب نداره (حتی شما دوست عزیز). و اما یه دختر داره اوووووف ف ف ف ف. یه پا کسه. یه هیکلی داره وایییییییییییی. سینه ها بزرگگگگگگ. کون گندههههه.( من و ملیکا دختر خالم با هم خیلی راحتیم حتی بعضی اوغات انگوشت شم میکردم ولی به علت باشی گری از دست رفت ) که یه بار خواب بود. منم اومده بودم تو فایر داستان خونده بودم. حالم وخیم بود. کسخل شدم رفتم دکمه شلوارشو واکردم. دستم و کردم تو شرتش. واییی یه حالی میداد نرم. بدونه یه تاره مو. ولی بعد که بیدار شد تا یه ماه به هم قهر کرد. اقا از اصل داستان دور نشیم. یه روز با خالمینا رفته بودیم ساندویچی. من و ملیکا رو یه میز و خاله و دانیال پسرش رو یه میز نشستن. یه دفه دیدم یه دختری اومد تو ساندویچی. گفتم ملیکا اینو نگاه چه تیکه ایه. یه دفه ملیکا گفت گه بخور دوستمه. ( راستی ملیکا 2 سال از من بزرگ تره ) تو کونم عروسی شد. دختره اومد یه سلامی کرد و یه علیکی گفتیم. نشست رو صندلی. خاله بهش گفت چیزی نمی خوری. من نذاشتم جواب بده گفتم نه مرسی خاله میگه خوردم. ملیکا و دوستش که اسمش منیر هست خندیدن. اقا من هم غذا رو کامل خوردم. قرار بود با ملیکا بریم بیرون ولی چون منیر اومده بود من باهاشون نرفتم. ماجرا گذشت تا یه روز رفتم خونه خاله سلام کردم. مثل همیشه یه راست رفتم تو اتاق ملیکا دیدم ملیکا و منیر تو اتاق ن. سلام کردم. نشستم رو تخت پیشه ملیکا یکم اذیتش کردم. بعد بهش گفتم یه چند تا sms با هال بده. یه چند تا داد.به منیر که پا کامپیوتر بود گفتم. تو یه چند تا بده. مال این که به درد نمی خوره. گفت شمارت چنده گفتم 0916... اقا s داد منم سریع شمارشو save کردم. من که یه قدم جولو رفته بودم داشتم حال می کردم. شب شد تا 6 صبح sms بازی می کردیم. یه 4. 5 روزی حرف زدیم ولی چون من 3 تا gf داشتم فرصت نمی کردم. بیخیالش شدم. یه روز که با او یکی پسر خالم که خونشون اصفهانه خونه خاله بودیم(اسمش علی ). من به خاله گفتم ملیکا کجاست. گفت با دوستش بیرونه. سریع زنگیدم بهش.ملیکا گفت به علی بگو پایه مشروب هستی. گفتم میگه اره. ساعت 10 دیدم ملیکا با منیر و مرجان دوستشون اومدن. ملیکا بهم زنگید گفت بیا پایین. منم سریع اومدم پایین مشروبا رو نشونم دادن کلی حال کردم. با هم رفتیم بالا. قرار شد با علی و دانیال و ملیکا و من و منیر و مرجان بریم بالا پشت بوم مشروب بخوریم. منم پریدم کلی مزه خریدم. رفتیم بالا پشت بوم. مرجان و ملیکا و دانیال. 2پیک خوردن افتادن. حالا من و منیر و علی موندیم با کلی مشروب. همشو خوردیم. دیگه کلمون داغ شده بود.رفتیم تو حیاط هوا خوردیم و بعدش رفتیم خونه (راستی مشروبا رو منیر گرفته بود). تا ساعت 2 پاسور بازی کردیم. منم همش سرم رو پای منیر بود. ساعت 2 رفتیم خوابیدیم.داستان گذشت تا تولد ملیکا. از پسرا فقط من و دانیال بودیم. من بدبخت بین 30 تا کس. کیرم داشت منفجر می شد. تو تولد شماره جدیدم و به منیر دادم. فرداش زنگ زد. کلی حرف زدیم.کلی مخ زدم و بهش گفتم من از تو خوشم اومده.خلاصه پیشنهاد دادم اونم قبول کرد. 10 روز از صبح تا شب با هم حرف میزدیم.یه روز بهش گفتم دلم برات تنگیده.می خوام ببینمت. اونم گفت باشه. قرار گذاشتیم و هم دیگرو دیدیم. گذشت تا 5 روز پیش که من رفتم خونه خالم و به منیر زنگ زدم گفتم بیا اینجا. به خاطره من ساعت 11 به اسم خونه خواهرش اومد خونه خاله من. من که تو کونم شمشیر بازی بود. داشتم فکر میکردم که چطور بکنمش. از منیر براتون بگم. نسبتا بدن گوشتی. کونی بزرگ. سینه هاییی گرد با نوک صورتی و لب های قلوه ای. اون شب ملیکا با bf اش دعوا کرده بود و به خاطره همین 3 تا قرص خواب خورد و خوابید. البته قبلش با هزار زور ملیکا رو راضی کردم که من از تو پذیرایی بیام تو اتاقش. ملیکا خوابید و ما به اسم فیلم ترسناک the eye چراغ و خاموش کردیم.فیلم و گذاشتم و رفتم نشستم جفتش. کس کش به اسم فیلم ترسناک هی خودشو می چسبوند بهم. دستم و گرفته بود و فشار میداد. کم کم سرشو گذاشت رو شونم. منم گوشه لبشو بوس کردم.همینجور لبامون نزدیک میشد. تا بالا خره. لباش و گذاشت رو لبام. منم میخوردم شون. اومدم پایین تر و زیر گردنشو بوسیدم. اومدم پایین تا رسیدم به بالای سینش. سفید سفید بود. مثل برف. بوس میکردم و مک میزدم. دست کردم تو کرستش و سینشو در و وردم. هی میخوردم اونم لاله ی گوشم و می خورد. دستم و او وردم پایین و دکمه شلوارشو باز کردم. شرت و شلوارشو با هم کشیدم پایین. دستم تو کسش بود و هی میمالوندم. سرم و اوردم پایین تا کسشو بخورم. نذاشت. گفت میترسم خاله بیدار بشه.منم هرچی فحش بلد بودم تو دلم بهش میدادم. تا ساعت 5 صبح باهاش ور رفتم آبم نمیومد. منم بیخیالش شدم و رفتم تو w.c یه جلق زدم و گرفتم خوابیدم

1 نظرات:

ایرانی گفت...

اگه این داستان واقعی باشه نمیشه به سوژه اش ایراد گرفت ولی اگه درحقیقت خیالی باشه باید گفت که می تونست از این جذاب تروباسکس و هیجانی قوی تر نوشته شه .درهرحال کلام ساده و صمیمانه نویسنده ورک گویی او جالب توجه بود ...ابرانی

 

ابزار وبمستر