ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سكس با دختر عمه مليكا2

اونم با دستاش سرمو نوازش میکرد. پیرنشو دراوردم یه سوتین مشکی که با تور تزیین شده بود اومد جلو چشمم عرض اندام کرد یه طرفشو دادم بالا سینه ناز و خوش تراش سفیدش افتاد بیرون دور نوکشو یه هاله صورتی خوشرنگ گرفته بود وای که بدنش چه بوئی داشت دیونم میکرد نوک سینشو زبون زدم و با زبونم باهاش بازی میکردم زیر سینشو میلیسیدم همشو کردم تو دهنم نفساش حالا دیگه تندتر شده بود اون یکی سینشم از سوتین دراوردم همون کارا رو تکرار کردم از لای سینش تا زیر لبشو میلیسیدم و لبارو میمکیدم همینتور شونه ها و بازوشو. بعد رو مبل خوابوندمشو زیر بغلشو میلیسیدم بغل سینه هاشم همینتور بعد یواش یواش رفتم پائینتر طرف نافشو خلاسه کل بدنشو میلیسیدم بعد گفت پیرنتو در بیار میخوام بغلت کنم گرمای بدنتو حس کنم خودش پیرنمو در اورد و سینه هاشو چسبوند به سینم گفت وای چقد داغی دارم ازت انرژی میگیرم. ازاونطرف هوشنگ خانم حسابی قد الم کرده بود و می خواست قفسشو که شورتم باشه پاره میکرد انگار حسودیش شده بود و میخواست اونم گرمای بدن ملی رو حس کنه.شلوارمو در اوردم و هوشنگ خانه بی جنبه سریع از قفس خودشو انداخت بیرون. بی شرف خوش هیکلو قد بلند هم هست. یادم میاد تو مدرسه با ارین همکلاسیم که حیوونکی بعدا تو سربازی با ماشین تصادف کرد و مرد شرط بستیم که مال هر کی بزرکتر باشه اونیکی براش پیتزا بگیره هوشنگ خانم که بی شرف پر ادعا یه 22 سانتی رو خط کش خودشو بالا کشید برنده شد و ارین کوچولو هر کاری کرد ار 20 نتونست بیشتر عرض اندام کنه وبالاخره هوشنگ خان گفت برو پیتزارو بزن مهمون من حالشو ببر. ملی که هوشنگو دید شیطنتش گل کرد و با دست گرفشو فشار میداد طوریکه هوشنگ خان داشت خفه میشد و میگفت باب یکم ملایم تر باهام برخورد کن وزیر لبی غرغر میکرد میگفت منم بعدا اشکتو در میارم. ملیم که متوجه این مسئله شده بود خواست ار دلش در بیاره و یه بوش مهمونش کرد ولی مثل اینکه هوشنگ خان راضی نشده بود و گفته بود حالاکه اینکارو باهام کردی میخوام ته حلقتو معاینه کنم ببینم لوزه هات در چه حالین ملی ساده ام باور کرده بود که هوشنگ دکتره خلاصه یکم نیگاش کرد و سر هوشنگو تو دهنش کرد و یکم مکش زد که تو یه فرصت مناسب هوشنگ موقعیت طلب خودشو رسوند به نزدیکی لوزه ها که یباره ملی اوق زدمنم هوشنگو تنبیه کردمو از ادامه معاینه محرومش کردم و درحالیکه هی غرغر میکرد بهش قول دادم جاهای دیگری هم برای معاینه ببرمش اونم مثل خر کیف کرد و گفت زودباش منم دعواش کردم گفتم اگه صبر نکنی دوباره میندازمت تو قفس!....دوباره ملیو گرفتم تو اغوش اسلام و لباشو بوسیدم.حالا نوبت من بود که جوجوی ملیو از قفس در بیارم ابو دون بدم..... شلوار ملی رو در اوردم زیرش یه شورت خوشکل زد بیرون از رو شورت یکم جوجوشو ناز کردم بعد خوابوندمش یطرف شورتو دادم کنار دیدم به به چه جوجوی نازو سفیدی! جوجوئه پراشم ریخته بود نوکشم صورتی بود. یه بوسش کردمو از زیر ناف شرو کردم به لیسیدن اومدم پائین شورت ملی رو در اوردم مشیه پاشو وا کردم یکم نوکه جوجورو زبون زدم بعد با انگشتام دهنشو را کردم زبونمو کردم تو.وای چه خوشمزه بود و نرم و لطیف و گرم! خدا قسمت همه بکنه..... داشتم میخوردمش که دیدم ملی داره به خودش میپیچه یکم دیگه در حالیکه سینه هاشو میمالیدم خوردم که دیدم ملی میگه آرش بی تو من تنهایم. آرش بی تو من سردمه بیا تو بغلم. آرش... میگم تورو دوست دارم!بغلش کردم. هوشنگ فرصت طلبم وقتو غنیمت شمرد و خودشو شمهمون لای پاهای ملی کرد هی خودشو میمالوند به جوجو بیشرف میخواست تو دل جوجورو معاینه کنه.یکم با ملی لبو لب بازی و این حرفا کردیم که ملی یاد هوشنگ خان افتاد با دستش هوشنگو گرفت برد جلو جوجو! جوجو مسکه داشت واسه هوشنگ ناز میگرد نمیذاشت هوشنگ بره تو. هوشنگم که این حرفا سرش نمیشه یه فشار به لبای جوجو اورد جوجو هم که دهنش اب افتاده بود تباشو شل کرد و هوشنگ بزور رفت تو جوجو یکم مقاومت کرد اخه هوشنگ گنده بک بزرگ بود داشت دهنشو جر میداد ولی بالاخره اب دهن جوجو کارو راحت تر کرد و هوشنگ خودشو اون تو جا کرد. وقتی هوشی رفت تو ملی یه جیغ کشید و بعدشم اخو اووخو و هوشنگ مثل مته گرانیت که میخواد راشو تو سنگ وا کنه هی خودشو با ضربه بیشتر تو میبرد.کم کم اخو اووخه ملی به واییییییییییییییییو اوووووووووفو بعدشم جون تبدیل شد دیگه ملی داشت حال میکرد و لذت بردنشو از حرکاتش میفهمیدم. منو هوشیم کم حال میکردیم اونم چه حالی!. هوشی که انگار قرص اکس خورده و بالای بالا بود هی خودشو اونتو تکون میداد ملیم تشویقش میکردو قربون صدقش میرفت یکم ملی زیر خوابید من رو بعد برعکس....ملی ر نشسته بود و داشت خودشو تکون میداد منم با باسنو سینه و همه جاش ور میرفتم اونم سرصداش حسابی دراومده بود {من از اینکه طرفم سر صدا کنه خیلی لذت میبرم ملیم خدائیش خیلی خوش سکس بود} ملی میگفت اب بده من اب میخوام و..... مگفت چرا نمیشی ؟ منم میگفتم دوست دارم تو اول بشی اینجوری بیشتر لذت میبرم {من تو سکس ارضا شدن خانم واسم اهمیت داره و به این مسئله احترام میذارم} در همین حال دیدم ملی داره بدجور خودشو تکون میده و یباره خودشو سفت کردو سرشو برد بالا و دیدم اقا هوشی داغ داغ شد فهمیدم ملی ارگاسم شده.بعد شل شد و در همون حالت خوابید رومن. منم نازش میکردمو با موهاش بازی میکردم و کمرشو ماساژ میدادم.حالا با اجازه برم یه چیزی بخورم بعد میام بقیشو منویسم واستون.ملی ارضا شده بود و اروم رومن خوابیده بود هوشنگ خانم یه جای خوب واسه خودش پیدا کرده بود و همون تو اروم گرفته بود و هر از چند گاهی یه تکونم میخورد. همون جوریکه ملیو ناز میکردم سرشو بلند کرد و ازم تشکر کرد و بعد از بوسیدن من گفت تو خیلی خوبی حالا منم میخوام ارضات کنم. بلند شد اقا هوشیرو ازاونجا در اورد و بوسش کرد و شروع کرد به خوردنش منم با سینه هاش بازی میکردم بعد ازش خواستم پوزیشن 69 بگیره تا منم براش بخورم اونم اینکارو کرد جوجوشو کردم تو دهنم یه مزه ترش ملسی میدادیکم که خوردیم همدیگرو ملی به حالت سگی 4 دستو پا شد منم هوشیو فرستادم تو یکم بازی بازی کردمو عمود بر اون {حالت سکس شیر} اخه منم متولد مرداد هستم یعنی اقا شیره ام دیگه! شروع به تلمبه زدن کردم دستمو گرفته بودم به شونه هاش محکم با اقا هرشی ضربه میردم سینه های ملی هم با ضربه های من تکون میخورد من سینه مثل مال ملی رو خیلی میپسندم سایزش بین 70 و 75 سفت و خوش تراش {اگه خوشکلترین دخترم باهام باشه سینه هاش شل باشه اصلا هوشی سرشم بالا نمیکنه چه برسه به اینکه معاینش کنه!خلاصه تلمبه میزدمو کلی سرصدا بلند شده بود از یکطرف شالاپ شولوپ از طرف دیگه اخو اووووخ ملی بعد چند پوزیشن دیگرم امتحان کردیمو دیدم دارم ارضا میشم سرعتمو بیشتر کردم که یهو هوشنگ خان زهرشونو ریختن. ابم ریخت همونتو دیدم ملی داره از لذت به خودش می پیچه هنور هوشنگ خان انگار عصا قورت داده باشه صاف صاف بود یکم دیگه هم تلمبه زدم دیدم ملی جیŸ4;ی زد و ارگاسم شد. حسابی عرق کرده بودیم اروم همدیگرو بغل کردیمو خوابیدیم. اینبار ملی داشت منو ناز میکردو میبوسید. بهش گفتم ملی ریختم اونتو گفت عیبی نداره بلدم چیکارش کنم اخه همونطور که میدونید اون مامائی خونده بود کلیم چیز ازش یاد گرفتم.بعدش یکم به خودمون رسیدیمو ملی واسم میوه پوست میگرفت. دیگه ملی داشت دیرش میشد. خونشون کرج بود ولی قرار بود اونشب خونه خواهرش بمونه که تو تهران بود. ملی رو بردم رسوندو برگشتم مغازه.دیگه منو ملی شده بودیم دوست پسر دوست دختر هر روز تماس داشتیم معمولا اخر هفته ها هم میومد تهران پیشم و خلاصه صفا دیگه. به من میگفت تو چرا نمیای کرج؟ میگفتم ملی اونجا شما سرشناسین یه وقت یکی می بینه خبر به گوش فامیل می رسه منم نمی خوام کسی بفهمه و همیشه هم بهش می گفتم مواظب باش سوتی ندی یه وقت ولی اون میگفت دوست دارم تو هم بیای کرج! ملی خیلی منو دوست داشت ولی من نمیخواستم بذارم کار به جائی برسه که منو شوهر خودش بدونه و به روشهای مختلف این مسئله رو بهش گوشزد میکردم.مامانم اینا یه جورایی مثل اینکه شک کرده بودن و مامان بهم میگفت مواظب باش دوباره کله خراب نشی ها یادت هست که چجوری جوابتو دادن منم اصلا منکر این قضیه میشدم و میگفتم چی شده مگه؟ {مثلا خبر ندارم} یبارم زنگ زدم خونشون ابجی بزرگش ورداشت صداشون عین همدیگس مخصوصا از پشت تلفن منمفکر کردم ملیه سوتی دادم درشت ! و وقتی به ملی گفتم گفت خواهرم میدونه و من شاکی تر شدم چون ملی مثل اکثر دخملا همه چیشو به ابجیش میگفته. البته ابجی بزرگش منو خیلی دوست داشت ولی خوب من نمی خواستم این مسئله پیش بیاد و از ملی شاکی شده بودم واسه همین خواستم رابطمو باهاش کمتر کنم تا ابا از اسیاب بیافته و رفتم شمال واسه گردش ملی بهم گفت یکی از خواننده ها اونجا کنسرت داره شوهر خواهر بزرگش هم که اهنگساز چندتا خواننده معروفه باهاشون اومده. منم به بهانه اینکه تبلیغ کنسرترو دیدم زنگ زدم به شوهر دخترعمم اونم وقتی فهمید من اونجام بهم گفت بیا کنسرت همههنگ میکنم بیارنت تو منم تیپ زدمو با دوستم رفتیم. اقا یهو از رو استیج سر در اوردیم نشستیم کنار گروه موزیک. خدائیش چه جمعیتی هم امده بودن ما هم خرکیف شده بودیمو همچین واسه این دخترا یه ژستیم گرفته بودیم که یعنی آره و اینا.رفیقم هم که بهش میگفتم آلکس {اخه اسمش علی اصغر بود داشت میرفت خارج گفت اونا نمیتونن علی اصغر و تلفظ کنن گوزپیچ میشن به اصطلاح منم گفتم خودتو آلکس معرفی کن} کلی اونجا شیطونی کرد و اینا. ! بذگریم ملی هر روز چند بار زنگ میزد که به قول معروف منو چک کنه البته به بهونه اینکه دلش برام تنگ شده. منو الکسم داشتیم عشق میکردیم اونجا برگشتنیم تو جاده با 2 تا دخمل اشنا شدیمو...وقتی برگشتم تهران یواش یواش رابطمو با ملی سرد کردم چون می دونستم اون نمی تونه جلو خودشو بگیره و بندو به اب میده ملی هم ناراحت بود از اینکارم و میخواست هر جوری شده با من بمونه یادمه واسه تولدم با کادوش کلی شرمندم کرد ولی من سعی میکردم منطقی برخورد کنم چون بوی خوبی از رابطمون نمی امد تا اینکه ملی هم یواش یواش قانع شد.چند وقت بعدشم مامانم بهم گفت واسش یه خواستگار خوب اومده اونم قبول کرده { باور کنید باید اسم منو بذارن بخت واز کن چون اکثر دوست دخترام بعد از دوستی با من ازدواج کردن خیلیاشون هنوزم بهم زنگ میزنن. کمتر اتفاق میافته با دعوا و کدورت با کسی بهم بزنم}.چند وقت بعدشم که به عقد و عروسی ملی دعوت شدیم خدائیشم چقد تو لباس عروس ناز شده بود و منم با دیدین اون صحنه گریه کردم.الانم ملی بارداره و گویا تا 2 ماه دیگه زایمان میکنه به امید خدا و تا جائی که من اطلاع دارم خوشبخت شده

4 نظرات:

ناشناس گفت...

عالی بود

Unknown گفت...

مرسي عزيزم از نظر لطفت

ناشناس گفت...

خیلی خودمونی و عالی نوشتی
موفق باشی

ناشناس گفت...

join the new social [url=http://onlinecasinos-x.com]online casino[/url] guide

 

ابزار وبمستر