ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

داستان سكس خونه تكوني

یه بار وسط هفته یه کاری برام پیش اومد مجبور شدم برم خونه خواهرم سر زده رفتم و وقتی رسیدم اونجا دیدم دارن خونه تکونی میکنن آخه نزدیکای عید بود وارد که شدم چشمم به یه زن و مرد افتاد کا داشتن کار میکردن مرده حدود 36 - 37 سالش بود ولی زنه چند سال جوون تر به نظر میومد به خواهرم گفتم اینا کین گفت از شرکت خدماتی سر کوچه کار گر خواستم اینا رو فرستاده گفتم زن و شوهرن گفت نه زنه معلوم بود ماله شماله از لهجه ای که داشت معلوم بود سرخ و سفیدم بود خیلی لوند بود به اندازه کافی هم خوشگل و خوش هیکل بود بدون اینکه خواهرم بفهمه یه چشمک بهش زدم با یه لبخند جوابم رو داد فکر شیطانی به سرم زد به خواهرم گفتم اگر از کار این زنه راضی بودی بگو یه روزم بیاد خونه من گفت خونه تو رو خودمون میام تمیز میکنیم ( من خونه مجردی دارم و تنها زندگی میکنم ) گفتم نه بابا تو خودت کارگر گرفتی حالا میخوای بیای خونه من رو تمیز کنی تو همین حین زنه اومد بره از توی آشپزخونه چیزی بیاره بهش گفتم شما وقت دارین جمعه بیاین خونه من کار کنید گفت بله من برای کار همیشه وقت دارم منظورش رو نفهمیدم بهش آدرس دادم و تلفن و قرار شد پنجشنبه زنگ بزنه هماهنگ کنه بیاد منم کارم رو خونه خواهرم انجام دادم و برگشتم خونه فکر سکس با این زنی که حتی اسمش رو نپرسیده بودم خیلی هیجان زدم کرده بود نه اینکه ندید بدید باشم نه من اگر اغراق نباشه خیلی سکس داشتم با خانمهای زیبا و خوش استیل ولی نمیدونم چرا این زن به دلم نشست البته اونم زیبا بود و خوش هیکل یه زن 28 / 29 ساله سفید و با قد 175 - 180 کون تاقچه و پستونای مناسب چشماشم سبز بود که وقتی به من نگاه کرد دلم یه جوری شد خلاصه پنجشنبه غروب تلفن زنگ خورد یه خانم بود بعد از سلام خودش رو معرفی کرد گفت من آمنه هستم که... منم باهاش حال و احوال کردم قرار صبح ساعت 9 گذاشتم که بیاد گفت تنها بیام اگر کارتون زیاده کمکی بیارم گفتم نه خودم کمکت میکنم تو تنها بیا ساعت 9 بود که رسید باور کنید اگر یکی تو خیابون اون رو میدید فکرشم نمیکرد که کارگر باشه با یه مانتو روسری آبی یه شلوار لی کمی هم آرایش داشت یه عطر خوش بو هم زده بود وارد که شد سلام کردیم بی اختیار دستم رو سمتش دراز کردم اونم در کمال ناباوری بهم دست داد دستش یه کم زبر بود فکر کنم به خاطر کار کردنش بود تعارفش کردم بشینه تا براش چای بیارم با خنده گفت زحمت نکشید گفتم چه زحمتی رفتم تو آشپزخونه و چای رو آماده کردم برگشتم دیدم نیست تعجب کردم داشتم دنبالش می گشتم که دیدم از اتاق خواب اومد بیرون ولی لباسش رو عوض کرده بود یعنی مانتوشو درآورده بود و یه تی شرت تنش بود با یه شلوار پارچه ای مشکی کونش تو شلوار خیلی خوش فرم بود خندید گفت ببخشید بی اجازه رفتم تو اتاقتون گفتم خواهش میکنم گفت خوب از کجا باید شروع کنیم گفتم اول چای میل کنید بعد هم از هر جا راحتید با شیطنت گفت اول اتاق خواب چون تمیزی اونجا از واجبات با این برخورداش به من اجازه میداد که بیشتر باهاش راحت بشم گفتم برای من اتاق خواب جزء واجبات نیست چون من مجردم گفت اتفاقا مجردها بیشتر به اتاق خواب نیاز دارن تو دلم گفتم امروز با این یه حالی میکنم چای رو خورد و رفت تو اتاق خواب که کارش رو شروع کنه منم رفتم تو اتاق خواب یه لبه تخت نشستم اون داشت چهار پایه رو جا به میکرد که بره بالاش منم شروع کردم باهاش حرف زدن ازش پرسیدم ازدواج کردی گفت آره ولی شوهرم بعد از یک سال به خاطر مریضی سرطان فوت کرد و چون کسی رو نداشتم که کمکم کنه مجبور شدم بیام تهران کار کنم گفتم خوب شهر خودتون کار میکردی گفت دوست نداشتم منم کلید نکردم گفتم خوب چند ساله تنهایی گفت دو ساله گفتم پس خیلی بهت سخت گذشته گفت آره پدرم در اومده گفتم خوب اگر دوست داشته باشی دیگه از این به بعد تنها نیستی نشست روی چهار پایه رو به من و گفت چطوری گفتم اگر افتخار بدی از این به بعد با من دوست بشی دیگه تنها نیستی هر موقع بیکار بودی میای با هم هستیم گفت شما کجا و من کجا شما الان داغی یه چیزی میگی بازم نفهمیدم چی میگه گفتم نه من داغ نیستم راست میگم گفت مردا همشون بعضی وقتها یه حرفهایی میزنن ولی بعد عمل نمیکنن گفتم من به حرفم عمل میکنم به شرط اینکه تو هم برام دوست خوبی باشی خندید گفت باید دید منظورت از دوست خوب چیه و چه توقعی ازش داری نمیدونستم چی بگم یه کم سکوت کردیم آمنه گفت شما چرا تنها زندگی میکنی سخت نیست اینجوری برات گفتم نه من بیشتر وقتا مهمون دارم اینطوری راحت تر هستم گفت چه مهمونی تازه دوزاریم داشت میافتاد که این داره خط میده گفتم همه جور مهمونی دارم خانم -آقا - جوون - پیر - بزرگ - کوچیک با یه حالتی گفت شما مهمون خانمم دارین آفرین گفتم مگه من دل ندارم گفت چرا همه دل دارن منم زود گفتم بله تو هم دلی داری باید به دلت هم برسی یواشکی گفتم به زیر دل هم باید رسید گفت چی گفتی گفتم هیچ چی خندید فکر کنم فهمید بهش گفتم بیا اینجا بشین یه کم با هم حرف بزنیم گفت چی شده مگه قرار نبود من بیام برات اینجا رو تمیز کنم گفتم چرا حالا وقت زیاده برای کار بیا کارت دارم اومد جلوم ایستاد دستش رو زد به کمرش گفت بله بفرمائید منم دستم رو گرفتم به پهلوش کشیدمش سمت خودم بدون مخالفت اومد جلو من نشوندمش روی پام باورم نمیشد به این راحتی بتونم بهش نزدیک بشم یه دستم رو انداختم دور کمرش با یه دست دیگه هم مشغول باز کردن گره روسریش شدم خندید گفت خوب میگفتی خودم درش بیارم چرا زحمت اوفتادی روسریش دیگه از سرش برداشته شده بود با دستم آروم کشیدم روی صورت و گردنش گفتم چه زحمتی اینا رحمته یه کم که نوازشش کردم دستم رو رسوندم به پستوناش از روی لباس شروع کردم مالیدن اونم فقط تو چشمام نگاه میکرد صورتم رو نزدیک کردم فهمید میخوام ازش لب بگیرم اونم اومد جلو و لب تو لب شدیم چه لبای شیرینی داشت زبونامون تو دهن همدیگه بود منم حسابی داشتم پستوناش رو می مالیدم دستم رو از پایین لباسش کردم داخل و دیگه از روی کرستش داشتم پستونای نرمش رو میمالیدم بعد از چند دقیقه بلندش کردم سر پا نگهش داشتم تیشرتش رو کامل از تنش درآوردم چه بدن سفیدی داشت جای انگشتم روی پوستش قشنگ مشخص میشد یه کرست مشکی هم تنش بود اونم درآوردم پستوناش سایز 75 بود سفت و خوش فرم با یه حاله قهوه ای که نوک پستوناش رو پوشونده بود یه دستی به پستوناش کشیدم و شروع کردم به خوردن همونطور آمنه رو سمت تخت هدایتش کردم فهمید رفت دراز کشید روی تخت منم پیرهنم رو درآوردم حالا بالا تنه هامون لخت بود و شروع به خوردن پستونای خوشمزه اش کردم وای که چه حالی میداد دستم رو از روی شلوارش گذاشتم روی کسش باور کنید کسش با بقیه جاهای بدنش 50 درجه اختلاف دما داشت داغ داغ بود آروم کسش رو میمالیدم دست آمنه هم روی کیر من بود داشت ماساژش میداد زبونم رو بردم پائین تر روی شکمش همونجوری زیپ و دکمه شلوارشم باز کردم حالا بین دستم با کس داغش فقط به اندازه یه شرت فاصله بود اونم سعی میکرد که شلوار من رو باز کنه منم کمکش کردم شلوارم رو کامل از پام درآوردم از کنار شرتم دستش رو رسوند به کیرم با گفتن وووووووووووووووووووااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییییی شروع کرد به مالیدن منم شرتش رو از پاش درآوردم عجب کسی داشت سفید سفید بهش گفتم چه سفیده گفت صبح قبل از اینکه بیاد خونه من حموم رفته و کارش رو ساخته منم با شنیدن این حرف وسوسه شدم یه دلی از عزا دربیارم شروع کردم به خوردن کسش وای که چقدر خوشمزه بود حسابی آب کسش راه افتاده بود همش میگفت وووووااااااااایییییییییییییی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخخخخخخخخ اااااااااوووووووووفففففففففففففففففف منم حسابی تموم کسش رو چشیدم با چوچولش خیلی حال میکردم چون اصلا بزرگ و آویزون نبود لای کسش مخفی بود بلندش کردم به حالت 69 خوابیدیم صبر کردم یه کم برام ساک بزنه واقعا عالی ساک میزد و با تخمام بازی میکرد منم شروع به خوردن دوباره شروع کردم کسش رو که میخوردم بهتر ساک میزد دیگه صداش در اومده بود با اینکه کیرم تو دهنش بود همش اوم اوم میکرد یه دفعه کسش رو فشار داد تو صورتم داشتم خفه میشدم گفت اااااوووووووووووممممممممممممممممممممممممممم و یه لرزش معلوم بود اورگاسم شده بلند شد یه نگاه تشکر آمیز به من کرد همون طوری که روی تخت خوابیده بودم اومد نشست روی کیرم و تموم کیرم رو کرد تو کسش البته به سختی زیاد چون کسش خیلی تنگ بود میگفت تو این دوسال کیر تو کسش نرفته فقط خودش گاهی با مالیدن چوچولش یه حالی به خودش میداده یه کم آروم خودش رو چرخوند و تکون داد بعد شروع کرد بالا و پائین رفتن خودش پستوناش رو میمالید من خیلی با این صحنه حال میکردم تو چشم من نگاه میکرد لبش رو گاز میگرفت و بالا پایین میشد بهش گفتمن بسه بیا یه جور دیگه بلند شد منم سریع بلند شدم بغلش کردم همونطوری که تو بغلم بود کیرم رو کرد تو کسش پستوناش جولی دهنم بود من میخوردم اونم خودش رو تکون میداد کمرم درد گرفته بود برای همین خوابوندمش روی تخت به حالت سگی قرارش دادم از پشت کیرم رو کردم تو کسش خودش چوچولش رو میمالید با دیدن کونش حوس کردم یه حالی هم به کونش بدم شروع کردم به بازی با کونش فهمید برگشت یه نگاهی کرد و یه لبخند زد یعنی موافقتش رو اعلام کرد تند تند چوچولش رو میمالید که دیدم داره خودش رو عقب جلو میکنه بله بازم داشت اورگاسم میشد منم کمک کردم که زودتر انجام بشه بعد حسابی کسش خیس شده بود یه کم دستم رو خیس کردم شروع کردم با انگشت سوراخ کونش رو گشاد کنم خودشم کمک میکرد معلوم بود قبلا کون داده ازش پرسیدم گفت تو شهرشون قبل از ازدواجش شوهرش چند بار از کون کرده بودش میگفت فقط دردش بده گفتم من کاری میکنم که دردت زیاد نباشه دیگه سه تا انگشتام تو کونش بود بعد کیرم رو گذاشتم جلوی کونش و آروم آروم تا نصفه کردم تو عجب کون تنگی داشت کیرم داشت خفه میشد بدبخت انگار طناب دار دور گردنش بود پرسیدم درد داری گفت زیاد نه خوبه منم با ملایمت بقیه کیرم رو کردم تو کونش و شروع کردم تکون دادن کیرم تو کونش با دستم پستتوناش رو میمالیدم اونم حال میکرد و حرف میزد آخ کونم گشاد شده داره کونم پاره میشه کونم بهتره یا کسم کدومشون رو دست داری منم میگفتم همه جات باحاله هم کونت هم کست هم پستونات اونم میگفت خوب همه رو بگاء که خیلی حال میده با این حرفا من حشری تر شده بودم و محکم تر کونش رو میکردم دیگه آخرای کار بود چنان سرعتی گرفته بودیم که نگو و نپرس بهش گفتم آمنه آبم داره میاد گفت بریز روی بدنم خیلی وقته آب ندیده میخوام بدنم حال بیاد منم کیرم رو از کونش درآوردم زود برگشت تا دستم رو روی کیرم کشیدم تموم آبم ریخت روی گردن و پستونای آمنه و سر خورد سمت شکم و کسش یه لب ازش گرفتم با هم رفتیم تو حموم خودمون رو شستیم و یه کم هم اونجا شیطونی کردیم و ظهر نهار خوردیم و بعد از ظهر بازم یه سکس کامل اونشب آمنه تا ساعت 12 خونه من بود ولی دیگه از نظافت خونه خبری نبود قرار شد از این به بعد هفته ای یه بار پیش هم باشیم فرداش من سر کار نرفتم و خودم خونه رو مرتب کردم البته جزئی چون با بلایی که آمنه سرم آورده بود جونی تو تنم نموده بود...

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر