ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

معراج عشق 1

این یک نوشته عرفانی نیست یا سکسی یا فقط یک خاطره ای که بخوام از یکی دوروز گشت و گذار بنویسم . این یک احساسه .. احساسی قوی از اونچه که منو به اونی که آفریده بیش از پیش پیوند بده . حس کنم که بهش وابسته ام . حس کنم که می تونم بهش تکیه کنم . به خدای خوبم .. خدای روز های خوب و بد من .. و خدای روز های خوب و بد که خودش خدای خوبیهاوخوب و بدها ست . دلم می خواد منم یه معراجی داشته باشم . حتما لازم نیست که  منم برم به بهشت از آسمون هفتم بگذرم و برم اون بالا بالا ها . همین جا تو دنیای خودمون هم می تونم عروج کنم . . همین دو قدمی خودم . نیازی نیست که دستمو به ستاره ها برسونم . می تونم حس کنم که در میان ستاره هام . به آسمون قشنگ و ستاره هاش نگاه کنم به دنیای بزرگی که یه روزی تنهام میذاره . نمی دونم حالا اون تنهام میذاره یا این منم که تنهاش می ذارم راستی از کجا معراجمو , پرواز به آسمون عشق حقیقی رو شروع کنم .. پرش و پرواز و حرکتمو از آلاشت شروع می کنم . یه وقتی فکر نکنید اینجا رو انتخاب کردم به این خاطر که سرزمینیه که ریشه در بزرگی و ترقی ایران گذشته داره و زادگاه مرد قرد چهار دهم ماست .. اینجا واقعا زیباست . تقریبا بکر و دست نخورده .. با بیش از نود درصد شکل و ساخت قدیم .. همون ساختمانهای قدیمی از کاهگل و حلب های زنگ زده با طبیعتی زیبا و چند ساختمون جدید .. صبح زوده و از چادر میام بیرون . بااین که تابستون بوده ولی شب تقریبا سردی رو پشت سر گذاشتیم . حالا من تنهای تنهام . دلم می خواد فکر کنم . با خودم باشم . به خودم و به زندگی به دنیایی که بالا سرمه .. خسته شدم ازبس به این جسم خاکی خودم فکر کردم . چی بخورم چی بپوشم فردا چی میشه و روزا رو چطور بگذرونم .  . تقریبا همه جا داشت روشن می شد . چه زیبا بود کوهستان و آسمان آبی و آفتابی که از پشت کوهها یواش یواش خودشو مینداخت رو دامنه ها . بقیه خواب بودند و من دلم می خواست بیدار باشم . به گذشته ها فکر کنم . به این که چرا اینجا هستم . چرا زندگی می کنم چرا زنده ام و تا کی زندگی می کنم و چرا نباید همیشه زندگی کنم . یه گوشه ای در شیب تپه ای که کسی منو نبینه دراز کشیده و به دوردستها می نگریستم . به کوههای بلند و دره های عمیق .. چه هوای دلپذیر و مطبوعی . چه سکوت و آرامشی . دلم می خواست چشامو ببندم ولی حیفم اومد . راستی چی می شد منم مثل اون پرنده ای بودم که اون بالا بالا ها نوک اون قله ها نشسته و شاید آرزو داره که یک انسان باشه .. صدای زنگوله های گوسفندا رو از چند صد متر اون طرف تر می شنیدم . به جای این که آرامش منو به هم بزنه بهم آرامش می داد . دلم می خواست پروازمو از همین دره ها شروع کنم . از نوک این کوهها از سرزمین آرامش .. به این فکر می کردم که ابر مرد تاریخ و پدر پیشرفت ایران از همین دیاره . هشتاد سال پیش هفتاد سال پیش .. راستی زندگی چه زود می گذره .. اون آدما کجان ؟/؟ چه جوری از دل این کوهها و دره ها  که هنوزم جاده امنی برای رسیدن به شهرهای پیشرفته ترنداره مردی ظهور کرد که حالا در روز روشن فانوس به دست به دنبالش می گردیم . دلم می خواست پرواز کنم . از اینجا بپرم تو دل آسمونا ببینم همه جا چقدر بزرگه . بزرگی خدا رو ببینم . با ارقام و اعداد بازی کردن گاهی وقتا کافی نیست . می تونی هر جای دنیا رو حس کنی و از همون جا بپری . می تونی خودتو در دل آسمونا جا بدی .. زیر ستاره های کویر .. در قلب اقیانوسهایی که که نمی دونی عمقش تا به کجاهاست . در دل جنگلهایی که تمومی نداره .. هر جا که بری سایه اونو می بینی اونی که منو آورده به این دنیای خاکی .. به گناه بابام .. ولی بازم دوستش دارم . می دونم اون قدر مهربونه که دلش نمیاد زجرم بده و منو بسوزونه . آخه تو اگه خودت باشی یه چیزی رو اگه خودت درست کنی زیر پات لهش می کنی ؟/؟ سی چهل تا بهارو پشت سر گذاشتم و دلم می خواد تا اونجا که بهاری هست بازم ببینمش . دلم نمیخواد زودتر از بهار بمیرم .تا وقتی که دنیا و بهاری هست منم باشم . هرکی می گه من از مرگ نمی ترسم نمیگم که دروغ میگه اشتباه می کنه . حداقل وقت مردن می فهمه که اشتباه می کنه . بگذریم  بریم به معراج زمینی و همین هوایی  دور و بر خودمون . حالا می تونم به گذشته هام فکر کنم .  به قبل از گذشته هام هم می تونم فکر کنم . به اون وقتی که هیچی نبودم . همه جا سیاهی بود و نیستی و من یهو پیدام شد . بابا مامان درستم کردند ولی خب اونا رو کی درست کرده .. چرا من وقتی دستمو می زنم به این سنگ یکی دیگه دستش درد نمی گیره . نمی دونم با چشایی باز بپرم یا بسته . تصمیم گرفتم که از هر دوتاش استفاده کنم . ازدره شروع کردم و رفتم رو کوهها . نمی دونستم ماشینی برم یا هواپیمایی . یه دوری همین دور و بر خودم زدم و رفتم تو دل آسمون . دلم می خواست به همه جای دنیا برم . به همه آدماش سر بزنم . به سر زمینهایی که دوستش دارم یا حتی دوستش هم ندارم و یه خاطره ای رو از گذشته ها واسم تداعی می کنه .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

Mard E Tanha گفت...

با درودي دوباره خدمت شما جناب ايراني.
بازهم تا ميخواستم شروع به خواندن داستانهاي جديد كنم در فهرست ناخوداگاه چشمم به اين معراج شما افتاد و چون چندي پيش باهم بحثي در مورد بهشت و معراج داشتيم و شما اين نويد را داده بوديد كه شايد يك روزي معراج را از دريچه نگاه خود به رشته تحرير در اوريد و چون بي شك اين كلمات از اعماق قلب و احساس شما سرچشمه گرفته است،بي اختيار شروع به خواندن و تجسم معراج شما كردم و من هم به رسم شاگردي و پيروي از احساسات پاك و بي الايش شما بايد بگويم به نظر من اين اثر شما حتي از نداي عشق هم برتر و والاتر است و از صميم قلب به شما بخاطر اين كارتان تبريك ميگويم.

اجزای پياله ای که در هم پيوست
بشکستن آن روا نمی دارد مست
چندين سر و ساق نازنين و کف دست
از مهر که پيوست و به کين که بشکست

ایرانی گفت...

با تشکر از استاد خودم مرد تنهای عزیز که با دید و بینشی وسیع به اندیشه ها و عقاید همه احترام می گذارید و احساسات دیگران را درک می نمایید . جا داشت که این اثر را طولانی تر کرده و و با استفاده از کلمات وبازی با واژگان و موسیقی کلام و به کار گیری احساس واقعی خودم و احساسس و عواطف خالصانه هم دینان عزیزم به واقعیات دیگری هم اشاره کنم . در مواردی فراموشم شد و در مواردی نخواستم طولانیش کنم چون می خواستم با افتتاح مجدد سایت به پایان رسیده باشد . مثلا می توانستم معراجی هم به کربلا داشته باشم به دسته های عزاداری حتی داخل کشور خودمان و بگویم این مردم برای چه یا که گریه می کنید ؟ وقت آن است که برای خود اشک بریزید که هم از دنیایتان افتاده اید هم از آخرت ..ولی خب از آنجایی که اشاره مختصری در پیام و حسین هم عزا داراست به این موارد نموده بودم نخواستم تکراری و طولانیش کنم . ممنونم به خاطر حوصله ای که کردید و تمام اینها احساسات واقعی من بود وحتی می توان شبیه آن را در همین تم و با یاد خدا باز هم نوشت چون اوست که به من توانایی می دهد ومن به شخصه بنده ناچیز و ناتوان و بی سوادی بیش نیستم . سپاسگزارم به خاطر حمایت های همیشگی تو برادر و دوست و همراه و استاد عزیزم .. روز گار خوشی در کنار عزیزانت داشته باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر