ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 32

واسه یه لحظه اون سالهای دور رو به یادش آورد . ده سال می گذشت . مثل یه خواب گذشت . مثل تصویر یه فیلم .. بهتره کاری به این کارا نداشته باشم و اعصابمو بیشتر از این ها خرد نکنم .... از اون طرف روز به روز نستوه و مهری صمیمی تر می شدند . نستوه مهری رو به عنوان یک دوست و یک همکار خوب و کسی که از سالها قبل اونو تو دانشگاه می شناخت پذیرفته بود و مهری عاشقش شده بود . اما هنوز نفهمیده بود که چرا نستوه اون جوری که اون دلش می خواد بهش توجهی نداره . چند تا دختر دانشجو بودند که می خواستند هر جوری که شده خودشونوتو دل استاد جا کنن . یکی با کرشمه و خودنمایی تو کلاس .. یکی با سوالات الکی خودش . یکی با درس خوندن می خواست خودشو تو دل نستوه جا کنه ولی این استاد به این نون و ماستها رام بشو نبود . اون در دوران نوجوانی به اندازه کافی دوست دختر داشت و زمانی که می خواست فقط بایکی باشه و عاشق یکی شده بود سرنوشت اون روی زشت خودشو بهش نشون داده بود و دیگه از عاشق شدن می ترسید . اون تمام  فکرشو وقف این کرده بود که بالاخره یه روزی باید نسیم بفهمه که من بیگناهم اگه اون روز دیگه دوستم نداشت و منو نخواست مهم نیست ولی من پیش خودم سربلندم  و پیش اون از این که بهش خیانت نکردم . در میان دانشجویان یه دختری بود به اسم ستایش .. خیلی زیبا و محجوب بود . زیباتر از همه و درسخون تر از بقیه .. بیشتر وقتا بیشترین نمراتو می گرفت و هیچوقت هم تنبل نبود . منضبط بود . درس رو واسه درس می خوند و در تمام فعالیتهای علمی و عملی حضوری موثر داشت . گاهی وقتا نستوه حس می کرد که اون تنها دانشجوییه که استحقاق اونو داره که بهش بگن دانشجو . ستایش واقعا ستودنی بود . بی جهت نمی خندید و حرف اضافی هم نمی زد . پسرا خودشونو می کشتند تا یه تبسم اونو ببینند و یه توجهی بهشون بشه ولی دختر بهشون اعتنایی نمی کرد . حتی مثل بقیه دخترا خودشو واسه استاد نستوه لوس نمی کرد . یه خورده وضع زندگیش خوب نبود . اوتنها فرزند خونواده بود . پدرش مرده بود و یه سال نشد که مادرش به علت وضع بد مالی مجبور شد با یه تقریبا پیر مرد ازدواج کنه . مرد پیری که حتی به نا دختری خودش نظر بد داشت . هزینه های دانشگاهشو به زور پرداخت می کرد . وقتی به مادرش گفت که شوهرت بهم نظر داره مادره که نمی خواست از نظر معیشت و امورات زندگی در مضیقه بیفته گفت چیکار کنیم سعی کن خودتو ازش دور نگه داشته باشی .. هر چند دلش واسه دخترش می سوخت .. یه ترم که ناپدری هزینه شو داد ولی ترم بعد دید که دختره پا نمیده مادره مجبور شد یه خورده از طلاهایی رو که یاد گار ازدواج اولش بود بفروشه و واسه دخترش خرج کنه . ستایش با این جنگ اعصاب ها بود که درس می خوند .. نمی دونست که واسه ترم بعد باید چیکار کنه . استادمهری می خواست هر طوری شده احساسات خفته نستوه رو بیدار کنه . ولی استاد کوچولو خیلی سر سخت بود . آی نستوه .. نستوه .. خیلی ها دلشون می خواد با من باشن .. ولی من بالاخره به دستت میارم . نمی تونی از عشق من فرار کنی .. مثل یه عنکبوت دور خودم تار می تنم . تار عشق . یه جوری که تو هم بیفتی داخلش . نتونی خودتو بیرون بکشی .. اواخر پاییز بود .. یه کاراداری واسه نستوه پیش اومده بود و باید می رفت دانشگاه زیر آب .. مهری دیگه واسه بقیه ساعات اون روز تدریس نداشت . -می تونم باهات بیام ؟/؟ -کجا حوصله ات سر میره -من اینجا حوصله ام سر رفته . سرم تو میون یه مشت کتاب و دخترا و پسرایی که همش می خوان خودی نشون بدن و به دنبال عشقای الکی هستن .. درحالی که اگه یکی عاشق میشه باید هزینه سنگینی بابتش بده .. این حرفو که زد نستوه ماتش برد . رفت تو خودش .. مهری هاج و واج مونده بود ..-چت شده ؟/؟ .. نستوه بدون توجه به دور و برش زمزمه می کرد آره آدم باید هزینه سنگینی بده .. -پس آماده شو بریم .. مهری  سوار ماشین نستوه شد . تا سوار ماشین شد روسریشو دادعقب تر و یه خورده خودمونی تر شد . -اگه بدونی من چقدر پاییزو دوست دارم . خیلی خوشگله -فکر نمی کنی بوی غم میده ؟/؟-یه غم زیباست-مهری ! تو دنیا زشت تر از غم چیزی وجود نداره که ما بگیم یه غم زیبا . اون برگهای خشکیده و مرده ای که روی درختا به  رنگ زرد و نارنجی و قهوه ای در میان چه خوشگلی دارن ! ما که نباید این قدر ظاهر بین باشیم -نستوه تو چقدر بی احساسی -تو این طور فکر می کنی ؟ /؟ از زیادی احساساتی بودنه که کارم به اینجا کشیده . مهری  از حرفاش چیزی نفهمیده بود . فقط فهمیده بود که اون از یه دردی در گذشته اش رنج می بره که نمیذاره از امروزش واسه رسیدن به یه آینده ای که درش احساس آرامش و خوشبختی کنه استفاده کنه . از قائمشهر که رد شدند و به نزدیکیهای شیر گاه که رسیدند نستوه در حاشیه جنگل نگه داشت .. -واسه چی وایسادی ؟/؟ -می دونم خیلی از طبیعت پاییز خوشت میاد . اگه دوست داری یه خورده قدم بزنیم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر