ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 69

کریم همون چند سانتی رو که تو کونم فرو کرده بود یواش یواش می کشید عقب و به نرمی اونو رو به جلو حرکتش می داد . -آخخخخخخ کریم حتی کون کردن تو هم به من حال میده . معلوم نیست چرا نمی تونی ملیحه رو سر حالش کنی . کف دستاشو گذاشته بود رو کپل من واونو به دو طرف می گردوند . خیلی از این گردشهای کونم خوشم میومد . کلفتی کیر شوبین دو تیکه کونم حس می کردم و اون حالی که به من می داد دلم نمی خواست که جاسم و زینال و عماد بر گردن . دستاشو از رو کونم رسوند به سینه هام و اونا رو به هر طرف که دوست داشت می گردوند . -کریم بازم که آبتو خالی کردی . چه زود ؟/؟ تازه داشتم حال می کردم . باتو دارم می فهمم که کون  دادن هم چه کیفی داره . با این حرفام اونو بازم حشری نگه داشته طوری که وقتی کیرشو از کونم کشید بیرون دستشو گذاشت رو کیر و اونو دوباره فرو کردش توی کوس .. اون روز کریم ول کنم نبود و منم که به اندازه کافی حشری شده بودم دست ازش بر نمی داشتم تمام موهای سرشو کندم . .. وقتی هردومون حس کردیم که دیگه به اندازه کافی سیر شدیم دیگه تعطیلش کردیم . یه ساعتی بعد از تموم شدن کار ملیحه بر گشت و وقت غروب هم جاسم و زینال و عماد اومدن . کیر کریم سر حالم کرده بود . حوصله سرویس دادن به اونا رو نداشتم . نمی دونم چرا یه حس شومی داشتم . یه حس بدی که نمی ذاشت آروم بگیرم . منتظر یه حادثه بد بودم . تو بغل مردا آروم گرفتم و سه تایی اومدن سراغم . هر چند حال و حوصله حال کردن و حال دادن نداشتم ولی اون سه تا افتادن روم و خودشونو خالی کردن . نیمه های شب  که خواب بودم دیدم بیدارم کردن . راه بیفت بریم . -کجا ؟/؟ -بریم زاهدان  -حالا ؟/؟ -آره الان بهترین وقته -بذارین بخوابم بچه ها .. مسخره شدین ؟/؟ الان چه وقت حرکته . صبح راه بیفتیم . الان اگه راه بیفتیم تا روشنی هوا فقط سه ساعت تو راهیم .. -پاشو بیا نازیلا این قدر باهامون یکی به دو نکن . مجبور شدم همراهشون راه بیفتم . تمام راه پشت ماشین چرت می زدم . خسته بودم . حالم گرفته بود . نمی خواستم به این آسونی ها اون کاری رو که شروع کرده بودم بی خیال شم . آخه باید به درد یه چیزی می خوردم . فقط داشتیم تخت گاز می رفتیم . من با این جاده ها آشنایی نداشتم و اولین باری بود که از این مسیر ها رد می شدم . تا چش کار می کرد بیابون بود . از اون بیابونایی که فقط اسمشو شنیده بودم . مدام تلفنی حرف می زدند . -جاسم بر نامه عوض شده .. جنسا رسیده بین راه . باید از بیراهه بریم . .. ظاهرا بر نامه زاهدان به هم خورده بود . اصلا نمی دونستم اینا از کجا دارن میرن . می دونستم جاده اصلی نیست . اصلا شبیه به جاده هم نبود .. -لعنتی ها ردمونو گرفتن ولی خدمت همه شون می رسیم . -مگه جناب سروان باهامون نبود ؟/؟ -نمی دونم چرا کشیک اونا بهم خورد . ظاهرا وضع خراب بود و نتونستن به ما اطلاع بدن . .. یه چیزایی از حرفاشون فهمیده بودم و اون این که یه سری از مامورای دولتی و مبارزه با مواد مخدر یا پاسگاهها با این قاچاقچیا دست داشته با اونا همکاری می کنند و ظاهرا یه خورده با تغییر در افراد کشیک , سیستم بر نامه های اونا به هم خورده و یه سری از دوستاشون هم افتادن تله .. خود منم حس می کردم بد جوری افتادم تله . ترس برم داشته بود . اگه می خواستم فرار کنم توی این بیابون چیکار می کردم ؟/؟ صدای تیر اندازی و درگیری منو به وحشت انداخته بود . اونا همونجا نگه داشته بودند . -زینال میگم بر گردیم -نه نامردیه شاید بچه ها کمک بخوان . این صدای گلوله های ماموراست . اینم صدای تیر  بچه هاست . -جاسم عماد همین جا باشین . نمی خوام یه تار مو از سر نازیلا جونم کم شه . مثل بید می لرزیدم . می تونستم خودمو قایم کنم ولی اگه یه گلوله راهشو کج می کرد و بهم می خورد چیکار می کردم . صدای تیر اندازی قطع شده بود . خاک و دود رو از چند صد متر اون طرف تر می دیدیم که به هوا پخش شده . نمی دونستیم که جلو تر بریم یا  بر گردیم عقب . همه جا ساکت بود . -زینال سر و صدای بچه  های ما میاد . اگه مامورا پیروز می شدند فریاد الله اکبر و مرگ بر امریکا و از این شعار های کوس شعرشون بیابونو پر می کرد .. در همین لحظات با فاصله های چند ثانیه صدای تک تیر می شنیدیم .. زینال یکی زد پشت عماد و یکی هم به پشت جاسم .. خودشه بچه ها ما بردیم . من این صدا رو می شناسم . این صدای تیر های خلاصیه که بچه ها دارن تو کله مامورا شلیک می کنن و اونا رو به درک واصل می کنن . جاااااان چه حالی میده .. من چندشم شده بود . با این که دل خوشی از این رژیم و ماموراش نداشتم ولی اونایی که خالصانه داشتن با این افیون ها و افیون پروران می جنگیدند چه گناهی کرده بودند . رفتیم طرف میدون جنگ .. ده  دوازده تا جسد پخش و پلا شده رو زمین افتاده بود .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

عالی بود هر سه داستان مرسی فقط داداشم یه داستان تک قسمتی میخواستم درباره یه زنه محجبه که بایه زنه سکسی دوست میشه زن چادریه به زن سکسی میگه من میخوام پسرم بااعضای بدن یه زن اشنا بشه وخودم میخوام بهش بدن تو رو نشون بدم که زن سکسی رو میبر خونه خودش بدشم یه اتفاقاتی میفته که موجب سکس زن سکسی با پسر زن چادری میشه که دادشم دیگه خودت میدونی بقیشو چیکار کنی دمت گرم مرسی فقط دادشم زن چادری موقع سکس پسرش با زن سکسی باشه دادشی یخورده زن چادری رو افراطی کن

ایرانی گفت...

سلام به دلفین گل و نازنینم . حتما داداش! ولی با توجه به درخواستهای زیاد(مثل داستانهای آسانسور و خود همین زنهای محجبه و چادری گروهی که یه دوست دیگه درخواست کرده و دید زدن یه پسر زنهای بزرگتررو وسکس با خواهرزن یا مادرزن و سکس با حیوانات و دو سه تا درخواستی دیگه که الان حضور ذهن ندارم ) و دو هفته تعطیلی یا منتشر نشدن داستان شاید دو ماه طول بکشه . البته این که زن محجبه یهویی به زن سکسی بگه که من همچین چیزی دلم می خواد یه خورده اغراق آمیز و عجیب میشه ولی چشم یه جوری می نویسم .. بعد یه سوال این که آیا زن محجبه و چادری با پسر خودش هم سکس کنه ؟ در هرحال بازم از این که طول می کشه به بزرگواری خودت ببخش .. شاد و سربلند باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر