ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خواهر خوب و خوشگلم 7

خب بچه ها شما الان چی دلتون می خواد ؟/؟ حرفتونو بزنین ؟/؟ خجالت نکشین . نترسین . -مامان این جوری که شما بر خورد می کنین ما اصلا نمی دونیم چه رفتاری باهاتون داشته باشیم .. ولی من و ترانه که با هم کاری نکردیم اما این کاری که شما دارین می کنین راستش من یکی که دارم تحریک میشم یه جورایی باهاتون ور برم . اون وقت چطور می تونین دم از تر بیت من و ترانه بزنین . -دختره دروغ گو حالا واسه من داری فیلم بازی می کنی .؟/؟ بمال کوسمو ببینم . ترانه تو هم مشغول باش . بچه ها فقط می خواستم اینو بهتون بگم که شما کم تجربه این . باید در مورد این مسائل با من مشورت کنین تا شمارو از خطرات یه کار آگاه کنم و یه شیوه هایی رو هم بهتون بگم که بهترین کیفیت رو داشته باشه و خطری هم متوجه شما نشه .. معلوم نبود ما قاطی کردیم یا مامان .. اون که تا چند لحظه پیش داشت به ما بد و بیراه می گفت . تارا یه بار دیگه بهم چشمک زد -ترانه جون خواهر گلم من از جلو مامانو می مالم تو هم از پشت .. . دوتایی کارمونو شروع کردیم . تارا و من دوتایی کوس مامانو می مالوندیم . -اوووووفففففف دخترا دخترا .. من اگه دارم این کارو می کنم کوسم دیگه از خط خارج شده هست و شما سعی کنین از این بعد هر کاری که می کنین در حضور من باشه -مامان  تو که شبا پیش بابا می خوابی پس کی می تونی بیای پیش ما .. -ای دختر دختر بالاخره داری خودتو لو میدی و اعتراف می کنی . این شد یه چیزی .. بابات که خوابید میام پیش شما .. -مامان حالا یه جوری آموزش و مجوز بده که ما دونفری بتونیم . راستش مگه این چند باری که با هم بودیم دست از پا خطا کردیم که حالا بکنیم .. -باشه دخترا بیا حالا یه حالی به این مامانتون بدین که ببینم میشه به شما ارفاق کرد یا نه -مامان مگه بابا بهتون نمی رسه -تارا زبون دراز شدی ها ؟/؟ دختر که این قدر بی ادب نمیشه . به این کارای زنونه کاری نداشته باش . حساب اون کارای بابات چیز دیگه ایه و حساب این هم یه چیز دیگه . متوجه شدی دختر . یه زن هرچی با شوهرش باشه بازم یه نیازایی داره که از راههای دیگه رفع میشه . البته همه زنا این طور نیستن ولی می تونن باشن . ظاهرا شما دخترا هم به مادرتون رفتین . از تخم منین . حالا خواهش می کنم ولم نکنین . امروز باید جور باباتونو هم بکشین .. کار دنیا رو ببین این مامان به جای این که هوای ما رو داشته باشه ما باید هوای اونو می داشتیم .. -دخترا دخترا بهم حال بدین و اون وقت می بینین مامان باهاتون چیکار می کنه . تارا از جلو و من از پشت رو مامان کار می کردیم کوسمو به کون مامان چسبونده و از اون طرف هم تارا لباشو گذاشته بود رو سینه های مادر و نوکشونو میک می زد . منم یواش یواش خودمو بالاتر کشونده و لبامو ازپهلو گذاشتم رو صورت مادرم و در همون حالی که تارا سرگرم میک زدن سینه های توران جون بود منم لباشو می بوسیدم . تارا که دستشو از رو کوس مامان بر داشت منم جای اون دستمو گذاشتم رو کوس -ترانه دستتو فرو کون توش .. تا اونجایی که میشه بذارش داخل و بکش بیرون . فروش کن . بذار بره تو کوس . نترس  ترانه .. دستمو کردمش تو کوس مامان توران.. چقدر خیس و چرب بود ولی اون داشت جیغ می زد . خیلی حشری شده بود . دیگه لبای مامانو به لبام نچسبوندم تا هر جور که راحت تره بتونه فریاد بکشه . -ترانه تند تر .. تارا نوک سینه هامو تو دهنت بگردون . بگردون . نههههه .. نههههههه .. سه تایی مون به هم چسبیده بودیم و مامانو اون وسط سخت به خودمون می فشردیم . هر لحظه توران جون بیحال تر از لحظه قبل می شد . بازم جای شکرش باقی بود که من و تارا شب قبلش به اندازه کافی حال کرده بودیم وگرنه معلوم نبود که با این شرایط چه جوری می تونستیم کنار بیاییم . من که خودم یواش یواش داشتم حشری می شدم ولی هنوز از حال دادنهای تارا تا حدودی سیراب بودم و می دونم که اونم همین احساس منو داشت . . کون گنده مامان داشت بهم چشمک می زد . چقدر دلم می خواست اون خودشو سبک کنه و بندازه رو من . -تارا ترانه .. سریع تر .. تند تر .. ولم نکنین دارم آتیش می گیرم . دو نفرمون تا می تونستیم مامانو انگولکش می کردیم تا بالاخره به یه جایی برسه و بگه که دیگه بسه . مچ دستم توی کوس توران جون خسته شده بود . مامان دور خودش می گشت ولی ما اونو به زور نگه داشته بودیم -خواهر ترانه جون سرعت دستتو تو کوس مامان کم نکن . نزدیکه .. نزدیکه که سر حال شه . ولش نکن . الان آبش میاد . نگاه داره بیهوش میشه . از حال رفته .. مامان مامان .. یه خورده فکرتو جمع کن . تمرکز داشته باش مامان . یه دستمو گذاشته بودم رو موهای سر توران جون و اونو که تا کونش می رسید همراه با کمرش نوازش می کردم .. من و تارا دیگه سنگ تموم گذاشته بودیم و باید وظایف فرزندی خودمونو به نحو احسن انجام می دادیم . کی فکرشو می کرد مامان با دو تا دختراش لز کنه . توران چند تا جیغ پشت سر هم کشید و لحظه به لحظه صداش آروم تر شد تا این که از حال رفت و اونو رو تخت درازش کردیم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی  

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر