ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

معراج عشق 8

رسیده بودم به خانه خدا . همه جای جهان خانه خداست . فقط یک نقطه خاص رو نمیشه به خدا نسبت داد . همه جا اثری از اونه . اثری از بزرگی و آفرینش و آفریده های اونه . خدایا ممنونم . ممنونم که منو به اینجا رسوندی تا بتونم خونه تو رو از نزدیک ببینم . همونجایی که مقدسش کردی . همونجایی که ما نمازمونو در اون مسیر به جا میاریم .. خدایا منو ببخش به خاطر همه کارهای نیکی که می تونستم انجام بدم و ندادم . به خاطر گناهانی که مر تکب شدم . خدایا   من اول جوونیم نیست . من در یازده سالگی به سن  بلوغ رسیدم و تا چند سال   دیگه  از سی سال هم می گذره که من از سن تکلیف رد شدم . یعنی میشم چهل .  می دونم خیلی بدهی دارم . می دونم  گناهم زیاده . می دونم که جز جهنم جایی رو برام در نظر نگرفتی . میگن هرکی از رحمتت نا امید بشه از همون اول جاش تو جهنمه . از حق الله بگیر تا حق الناس همه گردن ماست . من چه جوری می تونم همه اینا رو جبران کنم . .. من اون لحظه می خواستم با خدا دوست باشم . حتی خودمونی .. حتی هم مثل یه دوست باهاش شوخی کنم . خدایا کاش می گفتی از وقتی که بنده ای توبه می کنه همه بدهیهاشو هم می بخشی تا اون موقع راحت تر به آینده نگاه کنه .. خداوندا من نمی دونم چی به چیه چه جوری شروع کنم . زار زار همون بالا شروع کردم به گریه . بوی خدا و و جودشو در اونجا بیشتر از هر جای دیگه ای احساس می کردم . اون نیرویی که به من چسبیده . اونی که همیشه همراه منه . تو آسمونه  رو زمینه .. همراه مورچه ایه که تیمور لنگ ازش پند گرفته .  در لونه زنبور عسله .. تو دهن شیره .. پشت گردن منه .. اون ور کوهاست .. همراه با خورشیده .. توقلب ماست . خدا تو همه جا هستی و من تو رو می بینم . تو رو می بینم که همراه منی . تو رو می بینم که منو به حال خود م گذاشتی تا هر چی می خوام بگم و بنویسم . یه لحظه فکر می کنم آدم شدم ولی لحظه بعد می بینم همون پخی که بودم هستم . خدایا تنبلی رو ازم دور کن . ما رو به حال خودمون نذار . خدایا کاری کن که خلق از دست ما در آسایش باشند . آدما رو می دیدم که دور خونه خدا در حال طوافند و من در سکوت و تنهایی محض در آسمان مکه در زاد گاه پیامبر اسلام به آسمان و زمین مکه می نگریستم . به این فکر می کردم که هزار و چهار صد سال پیش اینجا چه اتفاقی افتاده . در غار حرا و وقتی که خداوند به رسول خود امر فرمود بخوان به نام خدایی که تو را آفرید .. از خون بسته آفرید .. خداوندا سپاسگزارم که مرا به خانه خودت کشوندی هر چند همه جا سرای توست  خانه من خانه تو . خداوندا بی تو هیچم با تو همه چیز ... همه چیز را ازمن بگیر و رضایت و دوستی خود را به من ده تا با تو همه چیز گردم . خداوندا عمر من به بطالت گذشته . نمی دونم تا کی زنده هستم . ناتوانم . راستش  خیلی چیزا رو می دونم ولی از امتحان و آزمایش می ترسم . این جوری کسی رو اذیت نکردم ولی یه سری میگن چیزای خوب خوب بنویس .. چقدر دلم می خواست در اون فضا می موندم . خانه خدایی رو که دومین انسان بر تر روی زمین البته به عقیده شخصی خودم و شایدهم در حقیقت در آن به دنیا آمده بود بیشتر ببینم . خانه ای که  زاد گاه مولای ما امیر المومنین علی ابن ابیطالب بود . خانه ای که ابراهیم خلیل بنایش کرد . هزار و چهار صد سال پیش محمد ما رسول ما ظهورکرد . به اجازه  تو خدای بزرگ .. خیلی هم دور نیست . به راستی در این ملک و دیار چه اتفاقاتی افتاده . روز گارانی که انسانهای دیگری در آن زندگی می کرده اند  به امانت روز گاران را به ما سپرده اند تا ما در اختیار آیندگانش بگذاریم . ای آسمان و ای زمین .. تو شاهد چه تحولاتی که نبوده ای . . شاهد انسانهایی که در سایه تو جان باخته اند . از خاک آمده بودند و بر خاک شدند . اما روحشان در این جهان باقی ماند تا به اذن جان آفرین بار دیگر در صحرای محشر به کالبد شان باز گردد که تنها اوست که می میراند و زنده می گرداند . خداوندا همین معراج زمینی برای درک عظمت و بزرگی تو کافیست . مگه تیمور لنگ چه جوری  به عظمتت پی برد و دیگه سعی کرد اراده شو قوی کنه .. یه مورچه هفتاد هشتاد بار بود حالا چند بارشو من نبودم نشمردم این برنج از دهنش می افتاد و نمی تونست به مقصد برسونه یا این که خودش می افتاد  ولی نا امید نشد و آخرش بردورفت  . اون یارو نوه چنگیز هم گفت خاک بر سر خودم که از دست پای لنگ خودم ناراحتم . پاشد و دیگه از اون روز به بعد شد آنچه که شد .. ولی نمی دونم بعضی ها چرا با چشای بازشون نمی خوان قدرت تو رو باور کنن . چون باورشون نمیشه . یه چیزی یاد گرفتن . هرچی میشه میگن خرافه هست . وتازه بعد از چند میلیارد یا میلیون سال علم چهار تا کلمه پیشرفت کرده .. انگاری می خوان خدا رو هم علمی کنند . بگذریم حالا این که تو خودت اعلم علمایی شکی درش نیست ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر