ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرکی به هرکی 89

آرمیلا پس به نظر تو من حق ندارم با دختر عموم باشم ؟/؟ ولی اگه تو بخوای بری با پسر عموم باشی من بهت سخت نمی گیرم -داداش من قلبم با کسی غیر تو نیست .. البته شوهرم فرق می کنه .. می دونم این حرفو به خاطر این زد که فرنوش گوشاش تیز شده بود . .. -ولی داداش تو و آهو همدیگه رو دوست داشتین و این جوری که بوش میاد و از نگاهتون می فهمم بازم دوست دارین . -ولی خواهر گلم من تو رو بیشتر دوست دارم . دلم بیشتر به خاطر توست که می تپه . اصلا عشق و علاقه من نسبت به تو  در قبال حس من به آهو فرق می کنه . -می دونم اونو خیلی بیشتر از من دوست داری و بهش اهمیت بیشتری میدی -دختر واسم شرنشو می دونی که چقدر خاطرتو می خوام این قدر واسم ناز می کنی . آرمیلا که یه خورده واسم ناز می کرد و به نوعی سر سنگین بود دستشو دور گردنم حلقه زد و لباشو رو لبام قرار داد و با هوس و با حرص منو بوسید . می خواست لج آهو رو در بیاره و خوبم موفق شده بود . -دختر عمو اگه یه وقتی دیدی من و دا داش آریا شبو با هم بودیم تو هم می تونی با داداش آرمین خودت یه خلوت درست حسابی داشته باشی . این قدر هم دور و بر آریا نباش . یه خورده دنبال تنوع باش . خسته نشدی از بس سر و گوشت دنبال یه نفر می جنبه ؟/؟ -چیکار کنم دختر عمو آرمیلا ما درون و بیرونمون یکیه . مثل بعضی ها دورو نیستیم . چطور شده حالا .؟/؟ شنیدیم اون دفعه اصلا آریا جونو تحویل نمی گرفتی قربونش برم من . هر وقت باشه عشق و عاشقی دو تا نامحرم خیلی باحال تره تا یه خواهر و برادر .. این طور نیست آریا ؟/؟ -داداش اگه سرتو تکون دادی و گفتی آره دیگه اسم منو نبر .. درجا به آهو یه چشمکی زده و گفتم دخترعمو بهتره این بحثها رو تمومش کنیم وکاملا این مسئله رو که این محفل گرم خونوادگی برای تفاهم و همبستگی هر چه بیشتر خونواده ها و فامیلی ماست رعایت کنیم --به خاطر گل روی تو و احترامی که واسه عزیز دلم آریا جونم قائلم رضایت میدم که تمومش کنم . البته اگه بعضی ها احترامو بدونن چیه و واسه اونی که ادعا می کنن دوستش دارن ارزش قائل شن .. آرمیلا که خشمگین شده بود گفت اتفاقا این همون حرفی بود که من می خواستم بزنم . آهو خانوم این صحبت دوستانه رو تو شروع کردی نه من . دوباره سر این موضوع که کدومشون بحث رو شروع کردن داشت یه بحث دیگه ای در می گرفت . من کلافه شده بودم . اینجا هم از دست این دو تا امون نداشتم . وای آنیتا آنیتا آبجی آنیتای گلم واقعا جات خالیه .. نه همون بهتر که جات خالیه . نمی دونم چرا اصلا دلشو نداشتم اونو زیر دست و پای بقیه ببینم . شاید چون در مورد آرمیلا زیاد خیالم نبود به خاطر این بود که اون از خط خارج شده و شوهر ش سرگلشو گرفته بود . فداش بشم آنیتا جون . دلم واست یه ذره شده .. آرمیلا دستشو به کیرم مالید و سرشو گذاشت رو سینه ام .. -آرمیلا الان اگه مامان بزرگ پری بیاد بهمون اخطار میده -بذار بده اخراج که نمی کنه -ولی تو بازی فوتبال اگه یه خطا ی شدید رو دوبار انجام بدی کارت قرمز می گیری . -به درک اگه با هم اخراج بشیم مهم نیست حداقل این دلخوشی رو دارم که داداش من دیگه این قدر راحت نمی تونه بره و با بقیه باشه . -خیلی حسودی آرمیلا -چون دوستت دارم . شوهر آرمیلا از این که می دید ما با هم گرم گرفتیم ذوق زده شده بود چون وقتی آرمیلا اخلاق سگی پیدا می کرد هیشکی جلودارش نبود . دوباره تاریخ  تکرار شده بود اونم پس از یک ماه .. ناهارو که خوردیم اصلا دلم نمی خواست برم پیش بقیه استراحت کنم چون بقیه مردا همه ازم بزرگتر بودند و منم مجرد بودم و اگه پیش من ناله می کردند و می گفتند برم زن یا مادرشونو بگام یا خواهرشونو رو در بایستی گیر می کردم . خوابگاه مردان شده بود عین سر باز خونه .. پدر بزرگ اومد و یه دستوری داد و گفت آقایون ساکت . حرف نباشه . استراحت اجباری برای ادامه بر نامه کاملا ضروریه . غروب هم بر نامه های رقص و تفریحی داریم که امید وارم به همه شما خوش بگذره و روحیه بگیرین . چه بابا بزرگ خوبی داشتم . به فکر روحیه همه بود و همه رو دوست داشت . واسه همین بخشندگیهاش بود که هر چی بیشتر خرج می کرد سرمایه دارتر می شد . رفتم پیش بابا بزرگ واونو بوسیدم و گفتم پدر جون هوامو داشته باش نذار زیاد باهام حرف بزنن .. اگه یه ساغت همین جا بشینی تا اینا سکوتو رعایت کنند قول میدم این دفعه یه روز جمعه بیام پیشت و از صبح تا غروب با هم تخته بزنیم .. خیلی خوابم گرفته بود . رفتم رو یکی از تختهای کنار بابا بزرگ دراز کشیدم و خوابیدم .. ظاهرا اول خوابیدم بعد دراز کشیدم .. اونقدر خسته بودم که به زور منو از خواب بلندم کردند . دوباره وقت عملیات بود . این زنا از یه طرف و مردا از طرف دیگه ای آزاد شده بودند .. خودمو یه گوشه ای پنهون کرده و منتظر بودم که این بار دل خواهرمو به دست بیارم و دیگه نرنجه .. حتی شوهرش فرنوش هم اومده بود جلوی من .. مادر بزرگ اومده بود به سمت ما .. من مشخص نبودم .. آرمیلا هم در جستجوی من بود . یهو یکی از زنا اومد  پنجه هاشو مثل یه چنگک گذاشت رو فرنوش و اونو با خودش برد . هیکل من مشخص شد و قبل از این که آرمیلا بخواد خودشو بندازه رومن مادر بزرگ پری با یک یورش و حمله گاز انبری افتاد رو من .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر