ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ارزش عشق

دلم می خواست فقط مال من باشه .. فقط واسه من خوشگل کنه . واسه من حرف بزنه .. به من توجه داشته باشه . . حتی اون قدر حساسیت داشتم که  با هم انتخاب واحد می کردیم تا کلاسامون با هم هماهنگی داشته باشه . نمی خواستم دوست دختر و عشقمو  دور از خودم ببینم . من دو سال ازش بزرگتر بودم . بیست و دو سالم بود و اون بیست سالش . . فرنگیس خیلی زیبا بود .  منم تیپ بدی نداشتم ولی دلم نمی خواست بقیه به اون توجه داشته باشن . می دونم نباید این رفتارو می داشتم . روسریش که می رفت عقب  ازش خواهش می کردم که حواسش باشه . اوایل اهمیت می داد ولی بعدا نسبت به این مسائل حساس شده بود . من و اون با هم دو یار جدا نشدنی بودیم . اگه یه جایی دوستامون یکی رو بدون اون یکی می دیدند تعجب می کردند . وقتی اون خیلی به سر و صورتش می رسید بیشتر دلم می گرفت . هیچوقت پیش نیومده بود که ببوسمش . فقط یه بار بهش گفته بودم که دوستش دارم . اما اون بهم گفته بود که زیاد به عشقهای فدایت شوم اعتقادی نداره و یه دوستی پاک و ساده رو بر همه اینها تر جیح میده . ولی نگاش چیز دیگه ای بهم می گفت . نگاش می گفت که می تونه دوستم داشته باشه . می تونه یه روزی پاسخ دوستت دارم های منو با دوستت دارم بده . یه روز اونو دیدم که با یکی خوش تیپ تر از من گرم صحبت شده . رفتم وسط صحبتاشون و با حرکتی که نشون دهنده حسادت و حساسیت من بود بین اونا فاصله انداختم -مجید چرا این قدر حساسی اصلا حرف حسابت چیه . تو مگه کی من هستی . خیلی اذیتم می کنی . تو شوهرمی ؟/؟ نامزدمی ؟/؟ تو هر کاری اختیار داری می کنی .. بد جوری جوش آورده بود . هیچوقت اونو تا به این حد عصبی ندیده بودم . تو اصلا چه نسبتی باهام داری . . چرا این جوری آبرومو پیش بقیه می بری . -چیه آبروتو پیش دوست پسر جدیدت بردم ؟/؟ -خیلی پررویی مجید . من دوست پسر قدیم نداشتم که دوست پسر جدید داشته باشم . تو از چی داری حرف می زنی . -آخه فرنگیس -برو مجید من  دیگه بهم کاری نداشته باش . این رسمش نیست . این که نمیشه هر کی با هر کی حرف می زنه یه شبه با هم دختر خاله پسر خاله شن . تو چی فکر کردی .. سرمو انداختم پایین و رفتم . اصلا تحمل حرفاشو نداشتم . انتظار نداشتم که پس از اون همه یار غار بودن این جور باهام تا کنه . -خیلی به خودت می نازی فرنگیس ..-من به خودم نمی نازم . آدمایی مثل تو بودن که به من می نازیدن و حالا دیگه نمی تونن بنازن . این حرفاش به دلم چنگ انداخته بود و تصمیم گرفتم دیگه دورشو قلم بگیرم . ولی نمی تونستم بهش فکر نکنم . نمی تونستم دوستش نداشته باشم . عصبی بودم . اون شب تا صبح خوابم نبرد ... حس می کردم  که بی خود روش حساب باز کرده بودم . حدود یه سال با هم بودیم و اون از این می گفت که این دوستیها یه چیز عادیه و این جوری راحت تر می تونستیم درس بخونیم تا چند روز فکرم مشغول بود . من نباید این قدر راحت عاشقش می شدم . شاید اصلا این معناش عشق نبود . منم عاشق اون چیزی شدم که می دیدم . زیبایی اون نه اخلاقش . یواش یواش داشتم متوجه خیلی چیزایی می شدم که وقتی حس می کردم عاشقشم نشده بودم . روز بعد از این که باهام بحث کرده بود و خیطم کرده بود صدام زد ولی جوابشو ندادم . می دونستم دیگه اون انتظاری رو که ازش دارم بر آورده نمی کنه . اونو با خیلی ها می دیدم . با خیلی ها می گفت و می خندید . و از اونجایی که دیگه جوابشو نداده بودم دیگه هیچ وقت صدام نزد . یه روز اونو دیدم که چه جور با یکی گرم گرفته . یه لحظه برای چند ثانیه تو چشای هم نگاه کردیم . سری از تاسف تکون دادم و اونم سکوت کرده بود . بعد از اون دیگه  حتی با پسرا هم زیاد گرم نمی گرفتم . یه روز یه گردن بند پیدا کردم و نمی دونستم مال کیه .. چند تا یاد داشت رو در و دیوار ها چسبوندم که مثلا صاحبش بیاد ازم پسش بگیره . بیست تا دختر بهم مراجعه کردند و هیشکدوم نشونی های صحیحی نمی دادند . اون روز درسمون خیلی سنگین بود و خیلی خسته بودم . وقتی بعد از ظهر کلاسامون تعطیل شد اصلا نفهمیدم کی همه رفتند و فقط فرنگیس مونده و من .. منم که راجع به حرفای اون روز هنوزم ازش دلخور بودم حس کردم می خواد یه چیزی بهم بگه . من و اون خوب همدیگه رو حس می کردیم و حرفای همو می فهمیدیم . می دونستم اگه چیزی بگه هر چی از دهنم در بیاد بهش میگم . چون اون روز از خودم دفاع نکرده بودم . در برابرش ضعف داشتم ولی حالا دیگه نیازی بهش نداشتم . دوست داشتن اون یک اشتباه بود .مثل قهرمانان دو سرعت از کلاس  رفتم بیرون و خودمو به فضای سبز رسونده و یه گوشه ای پنهون شدم . دوست داشتم در میون سبز ه ها حس بگیرم و فکر کنم  . حال درس خوندنو نداشتم . ولی سر و کله فرنگیس پیداشد . -ببینم جوابمو که نمیدی اینطوری هم که ازم فرار می کنی . یه سال دوستی ما این بود ؟/؟ -من مگه چی تو هستم . ؟/؟ کی تو هستم ؟/؟ باهام چیکار داری ؟/؟ -اومدم قلبمو ازت بگیرم .. یه لحظه رفتم توی فکر که چی داره میگه .. فهمیدم که به اون گردنبندی میگه که شکل قلبه . پس مال اون بوده -یه نگاهی بهش انداخته و از اون جایی که  با انگشتاش به دور گردنش اشاره کرد و از طرفی می دونستم که اگرم مال خودش نباشه اونو نمی گیره در حالی که گردنبندو بهش می دادم گفتم که تو خیلی وقته که قلبتو ازم گرفتی . . اینو زمانی که با هم بودیم نداشتیم . ببینم این کیه که قلبشو بهت داده ؟/؟امیدوارم که مثل من ساده نباشه . -هر طور دوست داری فکر کن . تو همون آدم سابقی . کج خیال .. وسواسی .. ببینم چه جالب که مثل قلب من آبش نکردی .-من عادت ندارم که دل کسی رو ذوب کنم . -حرفای نیشداری می زنی مجید -ولی تو خود نیشو می زنی فرنگیس . اصلا تو خود ماری .. یه مار خوش ...دیگه ادامه ندادم . نمی خواستم اونو  بیشتر از این بکوبم .-دزدی و نامردمی تو ذات ما نیست برو بچه پولدار .. بروبه ظاهرت برس .. دل به دست آوردن خیلی سخته ولی شکستنش آسونه . ازت متنفرم فرنگیس .. نمی خوام ریختتو ببینم . -باش . متنفر باش . من که بهت نگفته بودم دوستت دارم . اون روز مثل بچه ها آبرومو بردی و من هم عصبی شدم . مجید من بهت عادت کردم -به مسخره کردن من ؟/؟ به این که زورت به من می رسه ؟/؟ بگو ببینم به چند تا دیگه عادت کردی ؟/؟-منو ببخش اون روز تند رفتم . -نمی دونم چند ماه و چند هفته می گذره . چقدر زود ؟/؟ -مجید من فردای اون روز اومدم ازت عذر خواهی کنم ولی تو جوابمو ندادی . خیلی خود خواه و مغروری . مجید می دونم که دیگه دوستم نداری و برات اهمیتی ندارم ولی بهت عادت کردم . تو با بقیه فرق داری-می دونم بقیه پسرا هیشکدومشون مث من احمق نیستند -تو آقایی .. تو مهربونی پاکی و عاقل تر و عاشق تر از بقیه ای . -ولی این عاشق خورده به یک تحته سنگ بزرگ . -فکر نمی کنی با محبت بشه بعضی تخته سنگها رو نرم کرد ؟/؟ -تخته سنگها نرم میشن ولی آدمای سنگی هرگز . -بس کن مجید .. چرا بهم فرصت ندادی .. حالا هم همینی .. خودت فکر می کنی قلبت نرمه .. تویی که اصلا گذشت در وجودت نیست . من دوستت دارم مجید . حس می کنم عاشقت شدم . صداقت و سادگی و پاکی تو قلبمو واسه عاشق شدن و دوست داشتن آماده کرده .. -برو من دیگه دختری به نام فرنگیس نمی شناسم . چیه غرورت در هم شکسته که می بینی دیگه دوستت ندارم ؟/؟ -مجید تو دروغ میگی . من فردای اون روز اومدم ازت معذرت بخوام . چرا فکرمی کنی من با هر پسری که حرف می زنم دوستش دارم . من احمق نیستم . منم آدمم . دخترا هم مثل پسرا آدمن . چرا باید دنیای اونا رو از دنیای پسرا جدا کرد ؟/؟ چون لطیف ترن ؟/؟ چون دین ما این طور گفته ؟/؟ چون فرهنگ جامعه ما این طور میگه ؟/؟ همون دلی که تو سینه اته تو وجود منم هست . منم دارم با همون زبون باهات حرف می زنم . با همون احساس . من یک زن هستم و خودم درک می کنم که هستم و این تویی که باید تشخیص بدی که من در چه جایگاهی قرار دارم . به چی فکر می کنم . خواسته هام چیه . هر گز سعی نکن که یه آدمو مث خودت در بیاری . اگه کسی رو به زور وادار به کاری بکنی اون عصیان می کنه . -فرنگیس می دونم که تو معنای عشق و احساس و دوست داشتنو نمی دونی . اون حرفی رو که اون روز بهم زدی و گفتی من هیشکی تو نمیشم هیچوقت از دلم نمیره .. قلب مصنوعیتو بردار و برو . اونو به حال خودش رها کردم . هنوز دوستش داشتم . خیلی خوشگل بود . وضع مالیش خوب بود . نمی تونستم باهاش آینده خوبی داشته باشم  از این که نیاز های مالی اونو تامین کنم . منم در ذاتم نبود که به یه دوستی ساده که فردا همه چی رو به هم بزنیم اکتفا کنم . دلم می خواست بغلش کنم . ببوسمش . بهش بگم دوستش دارم .. بهش بگم هیچوقت نمی تونم فراموشش کنم . ولی حس کردم عشق اون برام مث یه سرابه .. مث یه رویا .. خودمو از اون فضا دور کردم .. همچنان دور خودم می گشتم . نمی دونستم کجام .. میان بوته ها و چمن و درخت سردرگم بودم . اونو از خودم رونده بودم و حسرت می خوردم . سرمو بر گردوندم و اونو دیدم . همچنان ایستاده بود . رفتم نزدیکش تا خواستم یه حرفی بزنم گفت من برای به دست آوردن چیزی که دوستش دارم می جنگم  و ازش فاصله نمی گیرم تو چرا ازش فرار می کنی . تو چشاش نگاه کردم نگاش با نگاه اون وقتا فرق می کرد . -مجید من دوستت دارم . اگه حس خودتو درک می کنی باید منو هم درک کنی .. باورم نمی شد این خودش باشه .. باورم نمی شد که بیدار باشم .. نمی دونم از ناباوری بود یا خوشحالی بازم می خواستم از دستش در برم . ولی این بار دوست داشتم که پیدام کنه . رفتم رو یه نیمکتی نشستم . اومد کنار م نشست .. -شدی مثل دخترایی که قهرمی کنن . بهم بر خورد .. قیافه اش عوض شده بود . صورتش گرد تر و پیشونیش کوچیک تر شده بود . -چرا این جوری شدی فرنگیس ؟/؟ -بهم نمیاد ؟/؟ بعضی وقتاست که آدم یه حرفی رو در عمل بهتر می تونه بیان کنه و نشون بده . منم خواستم نشون بدم که چقدر برام عزیزی و دوستت دارم -به همین سادگی ؟/؟ -مگه تو خیلی راحت عاشقم نشدی ؟/؟ -ولی بهت نمیاد ؟/؟ -نمیاد چی عاشق بشم ؟/؟ مگه من چم بود . چون خیلی به خودم می رسیدم نمی تونستم قلب مهربونی داشته باشم و آدم مهربونی باشم ؟/؟ -ببینم فرنگیس الان تو حاضری کنار من پیش بقیه روسریت به همین صورت باشه ؟/؟ -دیوونه این جوری که من فقط خودمو از تو پنهون کردم . بعضی وقتا آدم واسه این که نشون بده چقدر طرفشو دوست داره هر کاری می کنه . حس کردم خیلی بیشتر از چند ماه پیش که فکر می کردم دوستش دارم دوستش دارم یه خورده هم از خودم خجالت می کشیدم . دستشو داد به دستم . -فرنگیس خیلی راحت حستو به من میگی .. -حالا شاید خیلی راحت نشون بده ولی برای این که به این راحتی برسم خیلی سختی کشیدم . خیلی . -مگه تو نمی گفتی وقتی که دو نفر همو دوست دارن چند تار مو نمی تونه باعث جدایی اونا بشه ؟/؟ مگه نمی خواستی با این فرهنگ مبارزه کنی ؟/؟ -چرا .. شاید هنوزم دوست داشته باشم . ولی دلم نمی خواد با تو با یه مرد حسود مبارزه کنم . به شرطی که تو هم چش چرون نباشی .. لبخند عشقو تو چهره اش می دیدم . نمی دونستم جواب این همه عشق و محبتشو چه جوری بدم . قدم زنان خودمونو به فضایی باز رسوندیم . هنوز چند تا از همکلاسیهامون دانشگاه رو ترک نکرده بودند . فرنگیسی که همیشه با حجاب صددر صد و خواهرانه مخالف بود نگاههای سرزنش آمیز و متعجب دوستانو ندید گرفت .. حتی متلک های بعضی ها رو. یکی از دخترا گفت می بینم واسه آشتی بهای سنگینی دادی -آره ولی قیمتی ترین گوهر دنیا رو به دست آوردم . بچه ها رفتند و من روسری فرنگیسو دادم عقب  تا همونی که می خواد باشه -چیکار می کنی مجید فقط واسه همینه که الان با همیم ؟/؟-نه برای هر وقتی که تو بخوای . حتی در کنار دیگران بودن . دستشو گرفته و بردمش  تو یکی از کلاسها .. -چیکارم داری ؟/؟  می خوام جوابمو کامل تر بدم . دستمو گذاشتم رو قلبش و گفتم وقتی دلت همه چی رو قبول کرد چطور دل من می تونه با خواسته هات مخالف باشه ؟/؟ مگه من ادعای دوست داشتنتو ندارم ؟/؟فرنگیس درس بزرگی به من داده بود . با همین کارش بهم نشون داد که حسادت و تعصب بیجا نمی تونه یک ارزش تلقی شه . اگه عشق پایه هاش سست باشه حتی یک  محجبه هم می تونه اهل خیانت باشه . ما آدما باید یاد بگیریم که چه جوری همو دوست داشته باشیم و چه رفتاری با هم داشته باشیم . هیچ وقت بازور نمیشه مسئله ای رو حل کرد . یه بوس کوتاه از لبای فرنگیس برداشته ودرجا ترس برم داشت -فرنگیس ناراحت شدی ؟/؟ -این انتظارو ازت نداشتم ...حس کردم که باید خیلی پررو شده باشم .- حیف که جاش نیست وگرنه بهت نشون می دادم مجید!من انتظار بیشتری ازت داشتم .  حالا این اون بود که لباشو به لبام نزدیک کردو بعد از یه بوسه داغ و چند ثانیه ای گفت می تونستی محکم تر منو ببوسی ولی دیگه می ترسم  سر برسن و دوتایی مونو فارغ التحصیل کنن ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

1 نظرات:

ایرانی گفت...

آیدین عزیز و گرامی ! با عرض سلام خدمت شما ازمدیران محترم سایت شهوتناک و تالار انجمن مذکور که امیدوارم در فعالیت هایتان موفق و موفق تر شوید . همان گونه هم که قبلا به عرض رسانیده ام در خصوص انتشار آثار بنده صاحب اختیارید که با رعایت اصول اقدام نمایید همان گونه که سایت لوتی خود راسا چنین می نماید که البته ماههاست قسمت مربوط به وبلاگ امیر در تالار شما خالی مانده و بنا به دلایلی صلاح می دانم که همکاران عزیز دیگرسایتهاخود مبادرت به رونوشت برداری و انتشار داستانها نمایند . در هر حال بسته به نظر و اختیار شماست و امیدوارم با تبلیغات و فعالیتی بیشتر بازدید کنندگان بیشتری هم بیابید . موفق و موید باشید ...ایرانی

 

ابزار وبمستر