ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ازخیانت تا حسادت

من مادرمو خیلی دوست داشتم و بهش احترام میذاشتم . اون واسه من همیشه یک زن نمونه و الگو بود در خونه داری و شوهر داری و حتی تفریح و شاد و شنگول بودن . همیشه بهترین لباسها رو می پوشید . خودشو خوشگل می کرد خاکی بود و اهل تفریح و بگو بخند . اسمش بود ماندانا . خیلی هم خوشگل بود . تازه 38 سالش شده بود و منم تازه دانشجوشده بودم . خواهرم ماریا یه سال ازم بزرگتر بود که اون در دانشگاه یه شهر دیگه و راه دور قبول شده بود و همونجا بهشون خوابگاه دادند و موندگار شد هر دو هفته در میون یه سری به ما می زد . بابام هم یه ده سالی از مامان بزرگتر بود . کارش فقط پول درو کردن بود . اکثرا هم فعالیتهاش خارج از تهرون و طرفای بندر و لب مرزبود و این اواخر شاید ماهی دو سه روز هم خونه نبود . تازگیها مادر بزرگم یعنی مادر شوهر مامانم بهم می گفت مانی جون یه خورده اخلاق ماندانا عوض شده و سر در نمیاره چرا .. زیاده از حد به خودش میرسه .. زنی که شوهرش نزدیکش نیست این جور رفتارش عجیب غریبه .. -مادربزرگ زمونه عوض شده زنا با این کارا می خوان به خودشون روحیه بدن . اونا هم حق زندگی کردن دارند . دلیل نمیشه که همش دیگران از زیبایی زن لذت ببرن . زن می خواد خودش هم از زیبایی خودش لذت ببره .. راستش منم یه جورایی حس می کردم که مامان روحیه اش تغییر کرده . برای وسایل آرایش و تزیینی زیاد پول می داد . اهمیتی نمی داد که قیمت اونا چقدر باشه  زیاد جلوی آینه به خودش می رسید . حتی گاهی اونو می دیدم که از نیمتنه لخت شده و انواع و اقسام سوتین ها رو رو خودش آزمایش می کنه . کلاس ورزش می رفت . تردمیل خریده بود و خونه ورزش می کرد .. درهر حال نصف بیشتر روزای ماه رو من و اون دونفری با هم بودیم . یه روز که استادمون نیومد و دو ساعت زود تر تعطیل کردیم وقتی نزدیک خونه ام رسیدم دیدم که یه جوون خیلی خوش تیپ و غریبه که هشت ده سالی رو بزرگتر از من نشون می داد از خونه اومده بیرون . فوری خودمو یه گوشه ای کشیدم . در آخرین لحظه مامان گفت که فردا بعد از ظهر منتظرتم .. بعد از ظهر فرداش یک سره کلاس داشتم تا شب . تمام خیابونای اطرافو بی هدف می رفتم . یعنی مامان به بابا خیانت می کنه .؟/؟ درسته که بابا هم مقصره و اونو به امان خدا ول کرده و ماهی چند روز بیشتر از خونه نیست ولی اگه مادر کمبودی داشته حتما باید باپدر درمیون میذاشته . اصلا حوصله کاری رو نداشتم . هرچی می خواستم خودمو قانع کنم که اون تعمیر کاری چیزی بوده نمی شد . طوری با هم خداحافظی کرده می خندیدند و خوش و بش می کردند که انگاری یک روح دردو بدنن . وقتی رفتم خونه و با مامان روبرو شدم به زور باهاش حرف می زدم . متوجه تغییر روحیه ام شد . گفتم خسته ام . وقتی بغلم کرد بوی ادکلن مردونه رو می داد از اونایی که حس می کنم برای دومین بار بود که تو خونه بوشو می شنیدم . یه بار ده روز پیش بود .. پس اون مامانو بغل کرده . بااین حال هنوز یه روزنه ای برای خودم گذاشته بودم که ببینم چی میشه . خونه مون یه خونه ویلایی بزرگ بود . فردای اون روز مامان از صبح تا ظهر با خودش ور می رفت . مدام سینه هاشو توی سوتین مرتب می کرد . دو تا قاچ کونشو توی شلوار جینش تنظیم می کرد . مداد کشی داخل چشاش و روژلب و گونه و آرایش موهاش دیگه جای خود داشت . ازش نپرسیدم که داره چیکار می کنه و چرا چون عادت نداشتم که از این سوالا بکنم و اونم عادت به شنیدنش نداشت . تازه نمی خواستم شک کنه . زمینه رو طوری فراهم کردم که که فکر کنه من رفتم بیرون . اگه اونا می رفتند اتاق خواب یا قسمت هال و پذیرایی من می تونستم یه جورایی اونا رو ببینم ولی اتاق من و یا حمام و جای دیگه رو نمیشد دید ولی برای من همون اثبات شدنش مهم بود . مامان خیلی تیپ زده بود . تیپش شده بود عین سی ساله ها . نیمی از سینه هاشو بیرون انداخته و برای دومین بار بود که یه استرچ مشابه لی می دیدم که تنش باشه . مژه هاش خیلی بلند و تماشایی شده بود . اونو دیگه فکر کنم مصنوعی گذاشته بود . وقتی که اون جوونه زنگ زد و وارد شد فوری خودمو پنهان کردم . سر و صدای اونا رو می شنیدم . یه لحظه از دور و در پذیرایی اونا رو دیدم که همو بغل کرده و بایه بوسه و بغل کوتاه و گذرا رفتند طرف اتاق خواب . هر دو تاشون عجله داشتند و حشری بودند . دیگه می دونستم که اگرم بخوام شاهد کاراشون باشم چی رو می بینم و با این حال هر چند لحظه در میون از حاشیه در که نصفش باز بود اونا رو می دیدم . یه بار دیدم که اون پسره مامانو لخت کرد و در همون حال با بوسیدن از لب و صورتش شروع کرد و به زیر گلو و سینه هاش رسید و وقتی سینه هاشو شروع کرد به میک زدن مامان شروع کرد به در آوردن شلوارش و انگاری عجله داشت که معشوقش زودتر کارشو در جاهای حساس تر شروع کنه . در یه صحنه دیگه اونا رو دیده بودم که همدیگه رو بغل زده بودند و دست پسره از کمر  مامان رسیده بود روی کونش و اونو به دو طرف بازشون کرد . یه لحظه کیر پسره رو دیدم که چسبیده به کوس مامانه و اون همش داره ناله می کنه که بکن توش بکن توش .. طاقت دیدن این صحنه رو نداشتم و خواستم برم ولی پاهام سست شده بود هر چند دقیقه در میون به نگاهی مینداختم . در یه صحنه دیگه مامان دمرو رو تخت افتاده بود و کون قمبل کرده شو رو به پسره گرفته بود و با اشاره به معشوقش می گفت که بیفته رو کونش .  کینه خاصی   نسبت به اونا پیدا کرده بودم مخصوصا به مامان ودلم می خواست مامانو از وسط جرش بدم  در خیالم می دیدم که افتادم روش و تا جا داره اونو می زنم و لت و پارش می کنم . کیرمو می کنم تو کونش طوری هم خشک اونو می کنم که مویرگهای مقعدش پاره شه نتونه کون بده . اون روز حلقه های کوس و کونشو وقتی که پشت به من در حال سکس بودند دیدم . زیاد دید نمی زدم از این هراس داشتم که متوجه ام شن . یارو یه بار آبشو ریخت تو کوس مامان ماندانا یه بار هم تو کونش و وقتی که می خواست تو دهنش خالی کنه زیاد آب نداشت . مادر جنده من دهنشو باز کرده بود و از بس منتظر آب کیر پسره بود فکش درد گرفت تا این که طرف خیس عرق شد تا تونست دو سه جهشی رو اونم به میزان کم توی دهن مامان خالی کنه و  مادرم طوری همون چند قطره آب کیرو تو دهنش می گردوند که انگار داره آب شنگولی می خوره .. مست مست شده بود . وقتی که کارشون تموم شد و حس کردم می خوان خداحافظی کنن گوشه ای پنهون شدم و بعد از رفتنش  دوباره خودمو به جای قبلی رسوندم . مامان ماندانا در اثر کیف حاصل از سکس رو تختش لمیده بود و دمرو و کاملا سکس وپشت به من لمیده بود . داشت تلفنی با یکی صحبت می کرد .. -فریبرز من الان خسته ام حالشو ندارم . تو که اون هفته پیشم بودی .. ببین عزیزم امروز پریود هستم باشه دو روز دیگه که دوره تموم شد بهت میگم بیا .. ببین  تازه پسرم خونه هست و فردا هم از صبح تا غروب هست و کلاس نداره .. ... وای داشتم شاخ در می آوردم این مامان من علاوه بر اونی که امروز دیده بودم یکی دیگه رو هم زیر سر داشت جناب فریبرز خان و از بس خسته بود حالشو نداشت که اونو بیاره و گذاشت برای دوروز دیگه . منو بهونه کرد که خونه ام . فردا رو راست می گفت . دیگه اون حس فرزندی رو نسبت بهش نداشتم . مامان حشری من . دو تا معشوق رو که رو شاخش بود . چشممو به کونش دوخته بودم و حس می کردم که نمی تونم اون حس غیرت رو نسبت بهش داشته باشم . می تونستم همون آن که اونو زیر کیر یکی دیگه دیدم پاشم و خون به پا کنم ولی این زن ارزش اونو نداشت که این کارو انجام بدم به آبرو ریزیش نمی ارزید . شخصیت من پیش اون دو نفر میومد پایین . البته بی شخصیت واقعی اونا بودند ولی به عنوان یک بی ناموس سکه یه پول می شدم ولی این جوری بهتر می شد که یه ضرب کیری به مامان نشون می دادم که تا اون سر دنیا هم به یادش بمونه . یه لحظه خودمو کاملا لخت کردم که بیفتم سرش و خد متش برسم ولی بعد با خودم فکر کردم حالا که می خوام باهاش حال کنم کار برد زور یکسره و خشونت فایده ای نداره . مادری که این قدر پست باشه زن نمک نشناسی که به شوهرش خیانت کنه و اونم حداقل با دو تا مرد دیگه باشه پس خیلی راحت هم می تونه تسلیم پسرش شه مامان خمار و خواب آلوده بود . خیلی راحت رفتم کنار تختش نشستم . اصلا حسم نکرد . فقط به اون کمر و کون گنده اش نگاه می کردم .  هنوز دور و بر کونش خیسی هوس و شایدم آب کیر حل شده دوست پسرش مشخص بود . موقعیت رو مناسب تشخیص ندادم و راستش هرچند کیرم داشت می زد بیرون ولی این جوری حس می کردم باید تفاله یکی دیگه رو میل کنم . اخلاق مامانو می دونستم . پاورچین پاورچین ازاتاق رفتم بیرون می دونستم که اون تا نیم ساعت دیگه از خواب بیدار میشه و میره حموم . نمی تونه زیاد در این حالت خفگی بعد از نجس شدن بمونه و یکسره بخوابه . همین طور هم شد . خیلی خسته و خفه بودم یه دوشی گرفتم و سریع بر گشتم .. بازم دودل بودم که برم پیشش یا نه ولی مامان هنوز حموم نرفته بود .  منتهی این بار یه ساعت طول کشید . اون رفت حموم .. حالا این من بودم که باید می رفتم پیشش . بازم تردید داشت دیوونه ام می کرد . ولی فکردیگه ای افتاد به سرم .. خودمو لخت کردم فقط یه شورت پام بود رفتم رو تخت اتاق خواب و پتو کشیدم روم . می دونستم مامان حوله پیچ میاد تو اتاق و موهاشو خشک می کنه . کیرم عین خیمه از داخل شلوار و پتو زده بود بالا . مجبور شدم دمر کنم . دقایقی بعد مامان سررسید . -مانی توکی اومدی ؟/؟ اینجا چیکار می کنی ؟/؟ -بذار بخوابم . هوس کردم بیام اینجا .. جای گرم و نرم و راحت .. -پسر پاشو بده مامانت بوده حموم .. حوله هنوز دورمه ..می خوام لباس بپوشم .. -مامان ما که نامحرم نیستیم . چشامو می بندم . اگه یه غریبه بخواد دیدت بزنه ایرادی نداره ؟/؟ -مانی معلوم هست چته امروز ؟/؟ این از حرکتت این از حرفت . بلند شو بینم .. خونم به جوش اومده بود . یه دور خودمو بر گردوندم و طاقباز شدم . کیرم همچنان شق شده و لوله تفنگی بود . مامان عین بچه های قنداق پیچیده به خودش نگاه می کرد . -اصلا بگو ببینم تو چرا امروز زود اومدی خونه ؟/؟ -دو تا از استادام نیومدند . یه بار اومدم خونه رفتم بیرون دوباره بر گشتم .. اینوکه گفتم مامان صورتش شد عین گچ وساکت شد . -حتما یه وقتی اومدی که من خواب بودم .. -یه صداهایی از اتاقت میومد گفتم حتما تلویزیون روشنه .. صدا خیلی زنده بود . صدای یه مرد و آدم فکر می کرد داره یه تئاتر داره اجرا میشه .. از حاشیه در یه نگاهی انداختم .. ماندانا پاهاش سست شد .. اومد دستشو گذاشت رو پیشونی من .. به تته پته افتاده بود . می خواست هر طوری شده موضوع رو عوض کنه .. -بعدش مامان یه فیلم کوتاه پنج دقیقه ای از اون تئاتر گرفتم که بابا اومد بهش نشون بدم که دیگه زیاد نره سفر بیشتر به تو برسه . مامان از رو نمی رفت . چاره دیگه ای هم نداشت . -فیلمش موبایلیه . -دوست داری ببینیش ؟/؟ -برو کنار مانی می خوام کنارت دراز بکشم لحظاتی بعد اومد و کنارم دراز کشید . ما با هم صمیمی بودیم و اونم گاهی پیش من خیلی راحت می گشت ولی سابقه نداشت این جور بیاد و کنارم دراز بکشه . -چقدر خوابیدن کنار مامان لذت بخشه .. یاد بچگی هام میفتم .. مامان زیر پتوم بود و شورت و سوتین نازکشو رو بدنش حس می کردم منم کیرمو از طرف شورت به بدنش می مالیدم . -مامان حموم بودی اگه حس می کنی سردته خودتو بهم بچسبون -شیطون شدی مانی .. حالا که زوده برات زن بگیرم . اگه دوست دختری چیزی داشتی و خواستی بیاریش خونه من حرفی ندارم . توکه می دونی بابات مخالف این کاراست .. درحالی که خودمو بیشتر به اون می چسبوندم و صورتمو رو صورتش گذاشته بودم خیلی آروم و با هوس ولی کمی هم عصبی بهش گفتم من وقتی یه مامان خوب و خوشگل و داغ دارم دوست دختر می خوام چیکار . اون تامینم می کنه برای لحظاتی ساکت شد . دستش بین بدن هامون قرار داشت . کیرمو از طرف شورت به دستش مالیدم . اونو بغلش زدم .. دستامو دور کمرش حلقه زده و خیلی آروم اونا رو رو قاچای کون و کپل ماندانا قرار دادم . -مانی دیگه مامانتو دوست نداری ؟/؟ .. می دونستم چی میگه . می دونستم که می دونه من همه چی رو می دونم و یه جورایی باید باهام کنار بیاد . اخلاقشو می دونستم . وقتی طرف رو قدرتمند احساس می کرد عقب نشینی می کرد . محافظه کار بود . مثل خیلی از آدمای این دوره و زمونه -من مامانی رو که پسر و شوهر و کلا خونواده شو دوست نداشته باشه دوست ندارم -عزیزم چرا از این فکرا می کنی اگه یه زن خودشو زیاده از حد دوست داشته باشه دلیل نمیشه که خونواده شو دوست نداشته باشه . .. مامان از اون مغلطه کار های درجه یک بود می دونستم طوری منو قانع می کنه که خودم براش دوست پسر گیر بیارم .. واسه همین ترجیح دادم همین جور بمونم تا ادامه نده . -نمی خوای مامانتو ببوسی ؟/؟ لبام بالای سینه هاش قرار داشت . بوسه هامو از اونجا شروع کرده رفتم بالاتر .. -آههههههه ...نهههههه .... مانی ...پسرم .. می دونم مامانتو دوست داری .. طوری منو می بوسی که یه جوری میشم . فکر می کنم -فکر می کنی دوست پسرت داره می بوسدت ؟/؟ -عزیزم با مامانت این طور حرف نزن .. هرچی باشه و هر وقت باشه من مامانتم و احترامم واجب .. تو هم که داری باهام حال می کنی .. -می خوام تو هم خوشت بیاد -من خیلی خوشم میاد پسرم .. نمی دونم این چیزی رو که بین ما بر قرار بود اسمشو باید چی می ذاشتم . صلح گرم یا جنگ سرد .. در هر حال ترجیح دادم که به روش نیارم . و فعلا حالمو بکنم . هنوز دلم بود پیش این که اون داره به یکی دیگه میده . دستم رفته بود لای شورت نازکش . در واقع می شد گفت که شورتی پاش نیست چون از کناره ها انگشتمو گذاشته بودم روی کوسش .. خیانت مادر منو گستاخ کرده بود . نمی دونستم اونو دوست دختر فرض کنم یا یه جنده هوسباز . اون جنده ای نبود که بخواد پول بگیره کوس بده . شاید یه چیزی هم دستی می داد تا اونو بکننن .. -منو ببوس .. ببوس .. عجله نکن .. نازم کن همه جامو بمال .. حال بده .. اون بی پر وا تر از من بود . همون اول که کیر شق شده منو دیده بود فهمیده بود که چطور باید زبون منو بفهمه . حتی اگه بابا هم اونو زیر کیر یه غریبه می دید می دونست که چطور می تونه سر هم بندی کنه ولی من باید همیشه اونو میون بیم و امید و ترس و آرامش نگه می داشتم . حالا باید فقط به گاییدن مامان فکر می کردم چند موردی رو تجربه داشتم ولی همه زنای بد کاره مثل مامان !.. البته مامان که رسمی نبود ولی چه فرقی با اونا داشت . من دو موردشو دیده بودم . سوتینشو در آورده دوتایی افتادیم به جون شورت هم . کیر من تو دستای اون بود . مثل یه زن هوسباز کیر ندیده کف دستشو گذاشت رو کیر من و اونو به شکل دایره ای می گردوند . آبم نزدیک بود خالی شه . به خودم می پیچیدم . پتو رو انداخت یه گوشه ای و دهنشو گذاشت رو کیرم و مثل مار روشو زبون می زد . هرچند مامان هم خودش یه ماری بود که باید مراقب نیش زدنهاش می بودم . دلم می خواست من رشته امورو توی دستام می گرفتم . لبهای کیری یعنی آلوده به کیرشو گذاشت رو لبای من . کیرمم به شورت خیسش چسبیده بود و ماندا نا یا همون مانی جونم که اگه بهش می گفتم مانی در واقع خودمو صدا کرده بودم با یه فتنه گری خاصی خودشو رو کیرم حرکت می داد . دستمو دراز کردم تا شورتشو بکشم پایین . دستم خوب نمی رسید . خودش شورتشو تا نیمه های پاش کشید پایین .. -بیا عزیزم قربونت هر کاری دوست داری باهام انجام بده . بیا فدات شم . بیا اون کیر کیرتو بخوره مامان .. درسته اون جنده ه ها و زنایی رو که گاییده بودم از مادرم کم سن تر بودند ولی کوس مامانو تازه تر و آبدار تر از بقیه حس کردم . هر چه بود یه کوس خانگی بود و نمی شد گفت به اون صورت عمومی . اون خودشو به کیرم می مالید و منم چشامو  باز و بسته می کردم . کیرم زیر کوس ماندانای خوشگل و خوش کونم له شده بود . بدون این که جهش و پرشی داشته باشه آبش خالی شد و یه خورده رو شکمم ریخت و یه خورده هم به کوس مامانی چسبید -چه زود مانی جون .. الان دیگه دور دور شما جووناست و هوستون زیاده . باید هوای شما رو داشت -نمی دونستم مادرم واسه چی این حرفو زده .. انگاری که مامان این رسالتو داشت که هوای همه جوونا رو داشته باشه . -مانی جونم مامان قشنگم کوستو همین جوری به کیرم بمال . خیسی کوسش که با آب کیرم مخلوط شده بود و اون چاک و شکاف کوس که روی کیرم می گشت دوباره کیرمو داغ و شق کرده بود . از جام بلند شدم و با یه بر گردون مامانو خوابوندم و روش سوار شدم . این بار سکان عملیات رو در دست گرفته و یه نگاه تو چشای مادر انداخته و اون چشای پر هوس و حشری اون رو که داد می زد کیر می خواد رو تشخیص دادم . با این که بعد از ظهری سیر شده بود ترس از لو رفتن سبب شده بود که یه جورایی حس بگیره تا هوسش بر گرده . پاهاشو به دو طرف باز کرده و این بار این من بودم که لبامو گذاشتم رو لباش .. دستشو به طرف کیرم دراز کرد به زحمت بهش رسید . حس کرده بود که یه خورده کیرم شل شده کمی  که باهاش بازی کرد دوباره شقش کرد . دلم نمی خواست ماندانا از کیرم کمتر لذت ببره تا کیر غریبه ها . بالاخره با اراده و حرکت خودم کیرمو فرو کردم تو کوس ماندانا جون -آییییییی آییییییی کوسسسسسم کوسسسسسم مانی جون .. کیرتو محکم تر بزن بزززززن به کوسسسسسم حالا دیگه نمی تونی بهونه داشته باشی که آبت داره میاد بکوبون کیرتو بکوبون به ته کوسسسسم .. جووووون جووووون .. مال پسرمه چه حالی میده . من در یه سکوتی که انگاری در حال پرواز در دنیای خودم بودم کوس مادر جونو می کردم . سرمو گذاشته بودم رو شونه اش و گونه هاشو خیلی آروم غرق بوسه کرده بودم . وقتی با کف دستش کمرمو می مالید احساس می کردم که آبم توی تمام قسمتهای کمرم پخش شده دارم به طرف کیرم هجوم می برند که از اونجا به کوس مامان خالی شن -نمی دونستم این قدر شیطون باشی مانی جون . اگه می خواستی زودتر بهم می گفتی . نمی دونی که چقدر دوستت دارم . -اگه دوستم داشتی دیگه هوای غریبه ها رو نمی داشتی . تو به بابا خیانت کردی -پسرم اگه این قدر باباتو دوست داری چرا خودت بهش خیانت کردی .. خوردم و دم نکشیدم . بازم داشت حریفم می شد . عصبی شده و دو تا دستامو گذاشتم رو سینه هاش و با چنگی که به اونا انداخته کیرمو با سرعت بیشتری می زدم به ته کوسش .. مامان به جای این که دردش بگیره از هوس ناله می کرد -مانی پسرم دوستت دارم عزیزم داری تنبیهم می کنی ؟/؟ بکن .. تنبیهم کن . خوششششم میاد . کوسسسسم داره لذت می بره .. آتیشم کن . من که خیالم نیست . دوستت دارم . حال می کنم . نمی دونی وقتی کوس زن می خاره  اون حاضره هر کاری کنه که این خارشش گرفته شه . بابات  نمی تونست خوب اونو بخارونه .. .. منم نمی دونستم و اصلا فکرشو نمی کردم که یه روزی  پسر بخواد خارش کوس مامانشو بگیره .. مامان رفته بود تو جلد لاتا . انگار کمال هم نشینان درش اثر کرده بود . ولی از این که داره باهام درددل می کنه خوشم میومد کاری کرده بود که مسیر موضوع عوض شه و یه جورایی دلم بسوزه  به بیان بهتر صورت قضیه عوض شه -مامان من می تونم خارش کوستو بگیرم ؟/؟ -اگه نمی تونستی که الان زیر کیر تو نبودم . همین حرفاش باعث شد که دست از خشونت بر دارم . همه جاشو می خوردم . سینه هاشو مث یه انار میک می زدم. -مانی صبر کن شب شه اینجا رو طوری شاعرانه و رویایی می کنم که فکر کنی تازه داری باهام سکس می کنی -اووووووههههه مااااامااااان ... یه لحظه با کف دستش به سینه ام فشار آورد و گفت مانی مانی عزیزم کوسسسسسمو بخورششششش بخورششششش یه خورده اگه بخوری الان آبم میاد .. مامان ازبس چند ساعت پیش حال کرده بود با این مدل گاییدنها به این زودی ار گاسم نمی شد . کوس تپل و ناز مامانو که منو یاد انبه  مخروطی شکلی که از وسط نصفش کرده باشن مینداخت با دستام جمعش کرده و روی دهنم قرار دادم . عادت زیادی به کوس خوری نداشتم . فقط یه زن بیوه خونگی رو  کوسشو لیس زده بودم اونم نه زیاد ولی یه خورده تو فیلمها دیده بودم .. -گازش نگیر اطرافشو روشو همه جا رو با فشار ولی بدون گاز گرفتن میکش بزه .. آخخخخخخخ آخخخخخخ چقدر خوب و با حاله .. خیلی واردی شیطون .. بخور بخور .. هرچی بیشتر جیغ می کشید و هوسشو بیشتر نشون می داد منم بیشتر تحریک می شدم . یه لحظه حس کردم کوس مامان یه خیسی خاصی رو پخش کرده یه آبی که روونتر از از آب قبلیشه . . طوری خودشو بهم چسبونده بود و سرمو به کوسش می فشرد که گردنم درد گرفته نمی تونستم نفس بکشم و گاهی به زور با دهن نفس می کشیدم ولی به خاطر این که اون حال کنه تحمل می کردم . لحظاتی بعد خیلی آروم به نوازشم پرداخت . -مانی دوباره کیر .. کیییییررررر اگه می خوای هوای مامانتو داشته باشی باید این جوری فعالیت کنی .. داشت یه جورایی حالیم می کرد که اگه می خوای همیشه به تو کوس بدم و طرف غریبه ها نرم باید پر تلاش باشی . می دونی حالا چی می چسبه ؟/؟ این که این بار دیگه نباید آب کیرتو حرومش کنی . باید اونو بریزی تو کوس مامانمت -اوووووخخخخخخ مامان .. ایرادی نداره ؟/؟ -این دیگه از اون حرفاست . راست هم می گفت .اون آب کیر غریبه رو تو کوسش جا داده بود مال من چه اشکالی داشت . -عزیزم پسرم عجله نکن . یه خورده خستگی  خودتو در کن . کمرتو شل کن . کیرتو هر جوری که دوست داری فرو کن توی کوسم . بالذت و آرامش . من حالا ارگاسم شدم .هر جوری که کیف می کنی با همون حالت منو بکن و هر وقت که حس کردی بیشترین لحظه ایه که می تونی تو کوسم خالی کنی آبتو بریز . مامان خیلی خوب باهام مدارا می کرد . بعضی جنده ها از بس آدمو دستپاچه می کنن نصف آبم پشت کیر گیر می کرد و از ترس بیرون نمیومد . مادر کارش درست بود . با آرامش و لذت کیرمو در یه حالت تعادلی می کردم توی کوسش و در یه نقطه اوج که حس کردم بیشتر از هر لحظه دیگه ای آبم با فشار و لذت وآخر هوسم می ریزه تو کوسش خالی کردم , تو کوس ماندانا جونم -مااااامااااان  خیلی باحالی مال خودمی .. حرف نداری .. -اگه پسر خوبی باشی باهام راه بیای همیشه باهات راه میام .. منم این یه تیکه رو فوری بهش جواب دادم که به شرطی که با دیگران راه نری .. دوزاریش افتاد . گیر حریف افتاده بود . خوابم گرفته بود . یه لحظه چشم باز کردم دیدم که مامان رفته .. پاشدم دیدم پشت کاناپه داره با موبایلم ور میره . دنبال فیلم خیالی می گشت که فکر می کرد با موبایلم از اون و معشوقه اش گرفتم . در حالی که فیلمی در کار نبود و اونو ترسونده بودم . در عوض منم سریع رفتم اتاق خواب و از داخل موبایلش شماره فریبرز رو گرفتم . یکی دیگه رو شماره اش رو نمی دونستم . براش نقشه داشتم . هر چند شماره همونم بعدا با یه تر فندی در آوردم . واسه هر دو تاشون زنگ زده و حسابی تهدیدشون کردم و این که این بار سر و کارشون با قانونه و حواسشون باشه . به اونی هم که اسمشو نمی دونستم گفتم که ازت فیلم دارم . حتی اگه سر ننه امو چال بگیرم سر تو رو هم می فرستم بالای دار اگه یه بار دیگه این طرفا ببینمت . یارو زرد کرده بود و انکار می کرد ولی هر دو تاشون گورشونو گم کرده بودند . مامان هم که دیگه دستش به جایی بند نبود شده بود معشوقه من . حواسم جفت بود که دیگه سر و گوشش نجنبه . مثل یه مرد غیرتی باهاش رفتار می کردم . اجازه نمی دادم خودشو واسه بقیه خوشگل کنه . اونم که دیگه چی می خواست . هر شب که بابا نبود که بیشتر از بیست روز در ماه رو نبود من و اون تو رختخواب با هم بودیم . هر بار طوری هم خودشو واسم آماده می کرد که برام تنوع داشته باشه . با یه حالت جدید و یه قدرت تحریک کنندگی خاص . انواع و اقسام لباس خوابایی که داشت کافی بود که هر دفعه استارت کارو به خوبی بزنه . مامان فکرشو نمی کرد که من این قدر راحت دوستای پسرشو دست به سرکنم . ولی دیگه اونو حسابی وابسته به خودم کردم . هروقت که حس می کردم حشریه ونیاز داره که البته هیچوقت بی نیاز نبود بهش می رسیدم . اون زیباترین و فانتزی ترین لباسهاشو واسم می پوشید . کاری کردم که خودشو فقط واسه من به اوج می رسوند . حالا کار به جایی رسیده که اون به دخترای دور و بر من حسادت می کنه . ولی بهش قول دادم حالا حالا ها زن نخوام و همیشه اونو به عنوان یه مادر یه همسر و یه دوست دختر در زندگی و قلب و زیر کیر خودم نگه داشته باشم .... پایان .. نویسنده ... ایرانی 

14 نظرات:

دلفین گفت...

دادشم هرسه عالی عالی عالی بود دمت گرم

ایرانی گفت...

ممنونم دلفین خوب و نازنین و دوست داشتنی ! خسته نباشی . شب و روزت خوش ...ایرانی

ناشناس گفت...

ایرانی گرامی من تازه با سایت شما اشنا شدم.سایت جالبی دارید.تو قسمت نظرات دوستی درخواست داستان در مورد زنهای محجبه داده بود که به نظر من هم خیلی توپه به شرطی که داستان بلند باشه و هر دفعه سوژه هاش تغیر کنن.خود من هم با این سوژه خیلی حال میکنم.اسم داستان رو هم میتونی بزاری چادری ها یا از چادر تا شورت. باتشکر کامی تیزه

ایرانی گفت...

با سلام به دوست عزیز و آشنا و تازه وارد کامی تیزه گلم .. خوشحالم که دوستی دیگر به دوستانمان اضافه شده . از آنجایی که در خواست همه دوستان برایم مهم بوده و خودمن هم به اختیار خود داستانهایی می نویسم و منتشرشان می کنم و تمام داستانها به روز وجدید می باشد رسیدگی به درخواستها به خصوص درمورد داستانهایی که دنباله دار باشد کمی طولانی می شودمثل داستان اتوبوس سکسی که پارسای گل 8 ماه پیش تقاضای آن را داشته که تازه پس از تعطیلات عاشورا می خواهم جایگزین مادر فداکار کنم و من علی الحساب در هفته های آینده یک تک قسمتی آن را خواهم نوشت . در این مورد داستانهای گذرا و موردی زیاد نوشته ام که به این گونه افراد پرداخته ام . مثل داستانهای تک قسمتی بهشت باکره ..صیغه مشاعی , طلاق موقت و عقد مجدد ..و اشاره هایی در داستانهای به دادم برس شیطان و ماجراهای مامان زبل و خیلی از داستانهای دیگر که حضور ذهن ندارم . ولی یک نکته را هم نباید فراموش کرد در یک جامعه آ زاد و دموکراسی مدار باید برای این گونه افراد چادری خالص هم ارزش قائل شد و اگر واقعا معتقد باشند به آنها احترام گذاشت . ممکن است در میان محجبه ها افراد با ایمان هم پیدا شوند ولی حداقل انتقادی که می توان بر آنها وارد دانست این است که ایمان وقتی به کمال می رسد که زیر بار زور نروند و درد مردم را درد خود بدانند و تصور نکنند که با پوشش همه چیز حل می شود و احساس مسئولیت کنند ومردم گریز نباشند مثل حالا . آنها نباید به دیگران زور بگویند و....کامی جان پایدار وپاینده و پیروز باشی ..ایرانی

رضا بمب گفت...

دستت درد نكنه ايراني عزيز خيلي جالب بود.

ناشناس گفت...

باسلام خدمت ایرانی عزیز
خیلی ممنون که داستانی رو که خواسته بودم برام نوشتی س÷اس و خیلی خلیل ممنون
باتشکر آشنا

ایرانی گفت...

منم ازت متشکرم رضا جان ! لطف کردی ...ایرانی

ایرانی گفت...

دوست خوب و گلم منم ازت ممنونم و باید منو ببخشی که بهتر نتونستم بنویسم . یه فامیلی رفت به دیدار حق و منم دیروز از وسطا به بعدشو خیلی سرعتی کارکردم تا بتونم در خاکسپاریش باشم . حیلی خیلی خوشحالم کردی . همیشه خوشحال باشی ...ایرانی

کیوان گفت...

باسلام خدمت ایرانی عزیز و گرامی اول به خاطر زحماتت ازت تشکر میکنم و بهت خسته نباشید میگم یه پیشنهادم برای ایجاد تنوع دارم اگه میتونی دربین داستانها چند تا داستان سکس زوری و تجاوز به مادر و همسر یا سکس با زنان محجبه شوهردار که پیشنهاد دوست ناشناسمون هست.

ایرانی گفت...

حتما کیوان جان این کاررا به موفعش انجام خواهم داد البته تک قسمتی خواهم نوشت و در هفته های بعد .. در جریان بعضی از داستانها هم می توان این کا ررا انجام داد مثلا در داستان زن نامرئی در چند قسمت آینده می خوام یه مدل از اینا رو بذارم . سپاسگزارم از توجه و تماسی که در این مورد داشتی . روز و روزگارت خوش ...ایرانی

ناشناس گفت...

سلام
تا وسط های داستان عالی و یه جورایی تقریبا غیر قابل پیش بینی بود ولی بعدش سیر نزولی داشت.

الان از نظر های قبل متوجه شدم که به خاطر مشکلی که داشتید، هول هولکی نوشتی. اما در کل مثل همیشه در بالا بالا ها هستی.
پیروز و موفق باشی

ناشناس گفت...

کیوان راست میگه چادری هایه شوهر دار بمبه اسه بیسته سروش

ایرانی گفت...

متشکرم آشنای شماره یک بالا و عزیز .. در هر حال تلاش و مبارزه در چند جبهه مشکلات خاص خودشو داره مخصوصا اگه هر جبهه ای خودش به چند جبهه تقسیم شه .. تمر کز و آمادگی ذهنی و این که کسی آدمو صدا نکنه و ...من تمام این داستانها رو در فضای خونه و خانوادگی می نویسم و محیطی که هزاران عامل به هم زننده ذهن وجود داره . سال گذشته یا اون اوایل شبی دو تا داستان میذاشتم یا دو سه ماه اول 2011 امیر گل داستانهامو منتشر می کرد و دستم برای بهتر نوشتن بیشتر باز بود .. باور کنید یه جایی باشم که صبح تا غروب کسی کارم نداشته باشه خیلی راحت تر و بیشتر از اینا می نویسم با سوژه های جدیدی که در ذهنم دارم و همراهی و هم فکری دوستان اندیشمند وگلی چون شما ..پاینده باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

آشنای مهربان شماره دو از نظر نظر امروز و در واقع بیست و یک یک ..حتما این انجام وظیفه را هم خواهم نمود و سعی خواهم کرد بیشتر در خدمت شما عزیزان باشم . دوستتان دارم . روز و روزگارتان خوش ...ایرانی

 

ابزار وبمستر