ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ماجراهای مامان زبل 21

سریعتر از اونی که فکر می کردم کارا پیش رفت . دیوار درست شد . دو تیکه از هم مجزا شد . البته من می تونستم از این ور به اون ور برم . هرچند این روزها مردم همه دیوار وسط و تیغه های اضافی رو بر می دارن و هال و پذیرایی و وسعت خونه شونو زیاد تر می کنن و زیاد تر نشون میدن ولی من این جوری دیگه خواستم محکم کاری کنم . اگرم بچه هامیومدن سرکشی .. پسرا که نمی تونستن بیان تو مراسم دعا خونی ما و دخترا هم اگه می خواستن بیان با در بسته روبرو می شدند و ما یه جورایی مردا رو قایم می کردیم . می دونستم کار به اونجا نمی کشه .. دل تو دلم نبود . -الو ماه منیر همه چی ردیفه ..امروز چهار شنبه هست و برای فردا شب دیگه کاری کن که دسته جمعی دور هم باشیم . من برای فردا ناهار درست می کنم که دور هم باشیم و این زری و پری رو هم بگو بیان و با اون وضعیت پوشیده و حجابی طوری رفتار کنن که دیگه بقیه از یک کیلومتری اونا هم رد نشن .. البته نه این که پرخاشگری و دعوا داشته باشن .. منم واسه این که دور هم باشیم از کل بچه ها و متعلقات دعوت کردم که پنجشنبه ناهار بیان پیش من و با دوستای مومن و مذهبی منم آشنا شن .. زری وپری چند سالی از من و ماه منیر کوچیک تر نشون می دادند همون حول و حوش چهل بودند . ولی دوتایی شون خیلی جذاب و خوش بدن بودند . تا اونا رو دیدم به ماه منیر گفتم ببین واسه امشب حداقل چهار تا مرد لازم داریم . این دوستات ممکنه نذارن به من چیزی برسه .. -ناراحت نباش این دوست پسرایی  که اینا ردیف می کنند ده تا مثل تو رو هم میخورن . ناراحت نباش . اونا با مرامن . -ماه منیر بهشون یاد دادی که باید در برخورد با بچه ها چیکار کنن ؟/؟ -آره درساشونو فوت آبن . یه وضعیتی پیش اومد و یه فیلمی بازی کردند که بچه هام مجبور شدند سفره مردونه رو از سفره زنونه جدا کنند پری : اشرف خانوم شما رو به زحمت انداختیم . مگه ما چند نفر بودیم . این همه غذا اسرافه . ما به خاطر اسراف کاریها و ناشکری هامون اون دنیا باید جواب پس بدیم . الان طلبه های جان بر کف و باطل ستیز و اسرائیل کش ما دارن با نان خشک زندگی می کنند تا نور معنویت رو در دلهای ما و شما روشن کنند و ما اینجا .. خیلی هم آروم صحبت می کرد که مردا و پسرا که چند متر اون طرف تر نشسته بودند صداشونومثلا  نشنون ولی می شنیدن .. من هم درجا جواب دادم خب پری جون این محفل و دور هم بودن ما برای اینه که به تزکیه نفس بپردازیم .. شمایی که واردین امر به معروف و نهی از منکر کنین که اگه اینا نبود ما امروز این همه در صلح و صفا زندگی نمی کردیم و این همه تروریست برای بازدید از کشور عزیز ما ایران نداشتیم .. درهمین لحظه یکی از دخترا با آرنج زد به پهلوم و گفت مامان آبرومونو بردی توریست نه تروریست .. تلویزیون روشن بود و داشت یه موزیک ایرانی حلال و مجاز پخش می کرد . زری :اگه امکان داره خاموشش کنین .. -زری جان فتوا صادر شده اگه موسیقی لهو و لعب نباشه  حتی خانوما اگه برای خانوما بخونن اشکالی نداره -واییییی اشرف جان اینا همه عوام فریبیه .. .حتی میگن اگه صدای برخورد استکان به نعلبکی شبیه ساز بشه حرامه .. زری یه خورده شلوغش کرده بود .. دور و بر خودمو نگاه کرده و دیدم بچه ها سرشون به طرف بشقاب غذاست . انگشتمو دور سرم گردوندم و یواش گفتم آقا .. عمامه .... امام .. دوزاریش افتاد -البته اگه مجتهد اعلم فتوا صادر کنه مانعی نداره .. کاری به روز بچه هام آورد که مردا و پسراهنوز سفره رو جمع نکرده بهونه کار و درس و چیزای دیگه رو کردن و در رفتن . بیچاره زنا و دخترای خونواده ام که مجبور بودن چند ساعتی ما رو تحمل کنند و اونا هم یکی یکی زدند به چاک و دیگه مطمئن شدم که تا یکی دوروز دیگه آفتابی نمیشن . وقتی که رفتن و مطمئن شدیم که  خطر رفع شده دیگه مقنعه و رو بند و این آت و آشغالای دست و پا گیرو در آوردیم . تا رفتم آشپز خونه  یه چای و شیرینی ردیف کنم دیدم از مهمونا خبری نیست .. اوههههه نه سه تایی شون خودشونو لخت کرده بودند و با یه شورت افتاده بودند رو تخت من و با هم ور می رفتن . خیلی خجالت کشیدم .. خنده ام هم گرفته بود . اون همه خواهربازی و فیلم حالا هم این بند و بساط .. ماه منیر که صورت سرخ شده منو دید گفت .. بیا جلو اشی جون نترس ما که لولو خورخوره نیستیم . دست زری رفته بود رو کوس ماه منیر و از اون طرف زری و پری عین دو تا  پسر و دختر عاشق داشتن همدیگه رو می بوسیدن و با هم ور می رفتن . طوری هم طبیعی حال می کردند که انگاری زن و شوهر باشن .. -چیه اشرف از لخت شدن خجالت می کشی ؟/؟ الان تا چند ساعت دیگه که پسرا برسن ما که نمی تونیم بیکار باشیم . یه جوری باید بریم پیشواز خودمونو آماده کنیم . سر حال شیم . تازه فکر کردی شب هرکدوم  جفت جفت میریم تو یه اتاق در بسته تا بقیه ما رو نبینن . همه کنار هم لخت لخت و ریلکس باید باشیم . چهار تا مرد برای چهار تا زن . مارو نبین که بیکار نشسته ایم و منتظریم یکی بیاد مارو بکنه . این پسرا یکی می بینی بوتیک داره . یکی راننده هست . یکی مغازه باباشه .. تا بخوان بیان میشه ساعت ده شب . البته دو سه ساعت مونده به آمدنشون میریم شام حاضری رو ردیف می کنیم تا وقتی اومدن زیاد کار نداشته باشیم . حالا هم یه سه ساعتی وقت داریم .. ماه منیر اومد و یکی یکی لباسامو در آورد . منم واسه این که نشون بدم چیزی از اونا کم ندارم و شاید شجاع تر و بی خیال تر هم باشم شورتمو هم از پام در آوردم و اونو به طرف سقف پرت کردم . بقیه هم یه هورایی کشیدند که گوش فلکو کر می کرد . یهو همه از جاشون پاشده و شورتشونو در آورده و به تبعیت از من به گوشه ای پرت کرده و منم خودمو پرت کردم طرفشون . چهار تا زن لخت در کنار هم و در انتظار مرد . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر