ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خواهرخوب وخوشگلم 6

من و تارا ساعتهای زیادی رو به هم اختصاص دادیم . خیلی با هم صمیمی شده بودیم . مثل دو تا عاشق و معشوق همدیگه رو دوست داشتیم . دیگه مال من و مال تو نمی کردیم . واسه چیزای الکی با هم کلنجار نمی رفتیم . مامان توران از این وضعیت خیلی تعجب کرده بود . لذت می برد که دختراش این قدر با هم خوبن و راحت با هم کنار میان . یه شب جمعه ای بابا با دوستاش رفته بود بیرون . عادت نداشت از این کارا بکنه .. مامان هم زود گرفت خوابید و من و تارا دوباره مشغول شدیم . یه جایی خونده بودم که زن و شوهرا وقتی یه مدت که از ازدواجشون می گذره و با هم سکس می کنند دیگه اون شور و حال اولیه رو ندارن . شاید اوایل هر روز با هم سکس کنند و بعد این میزان به یه روز در میون و دوروز در میون برسه . ولی من و تارا هرچی بیشتر با هم لز می کردیم بیشتر تشنه هم می شدیم  و بیشتر طالب بدن هم بودیم . حس می کردیم که نمی تونیم یه لحظه از هم جدا باشیم . یاد گرفته بودیم که دوتایی چه طور هوای همو داشته باشیم و چیکار کنیم که طرفمونو زود تر ارضا کنیم . هر وقت هم یکی خسته بود و حال و حوصله ای نداشت یکی دیگه فعالیت می کرد . این قدر با طرفش ور می رفت تا بالاخره سر حالش می کرد . این بهترین داروی سر درد و عامل رفع خستگی بود . اون شب من و تارا یه بار دیگه رفتیم تو رختخواب . با هوس و خیلی آروم لباسای همو در آوردیم . یه فیلم هم از لز گذاشتیم که همراه با اون هیجان و عطش خودمونو زیاد تر کرده و هم این که یه تنوعی به کارمون داده باشیم ولی هر دومون تشخیص دادیم که لزی که ما با هم داریم هیجان و التهابش خیلی بیشترو طبیعی تره . تا نزدیکای صبح به هم حال دادیم احساس خستگی نمی کردیم ولی دیگه خوابمون گرفت و لخت تو بغل هم خوابیدیم . یه لحظه چشامو باز کردم و دیدم که تارا هم چشاش باز شده و گیج و منگ داره به من نگاه می کنه و یه اشاره هم به روبرو می کنه . واااایییییی مامان توران اونجا ایستاده بود و با خشم به من و تارا نگاه می کرد . -چشمم روشن دخترا .. . پس بی خود نبود که آب دهن همدیگه رو می خوردین . تارا زودتر لب باز کرد .. مامان فکر بد نکنین ما این جوری راحت تر می خوابیم . اعصابمون راحت تره و درسامونو بهتر می خونیم .. از اون فکرایی که تو سرتونه اشتباهه .. -راست میگه مامان تارا جون راست میگه -هردوتاتون خفه شین . فقط اگه باباتون بفهمه جریان چیه دیگه قید هر دو تاتونو می زنه . هیچ فکرشو کردین که اگه کار به جاهای باریک می کشید و یه چیزی فرو می کردین تو سوراخ هم من باید چه خاکی به سرم می ریختم ؟/؟ من هیچی شما ها باید چه خاکی بر سرتون می ریختین . من که قرار نبود از دواج کنم . شما باید فکر خودتون می بودین که باید یا ترشیده تو خونه می موندین یا این که یه پیرمردی میومد باهاتون ازدواج می کرد .. من و تارا با تعجب به مامان نگاه می کردیم . ترس باعث شده بود که از دقت ما کم شه . اون فقط با یه شورت و سوتین کنار ما قرار داشت . کونش از بغلای شورت طوری زده بود بیرون که دلم می خواست سرمو بذارم روش و گازش بگیرم . -شماها خجالت نمی کشین ؟/؟ چسبیده به هم لخت لخت کنار هم دراز می کشین و میگین قصد کار بدی رو نداشتین دارین شیطون گول می زنین ؟/؟  پاشین دخترا .. پاشین بینم .. -مامان من خوابم میاد .. باید بخوابم و بعدا درس بخونم . -کوفت و مرضو درس بخونم . اون موقع که خودتو لخت تو بغل خواهرت انداخته بودی درس نداشتی ؟/؟ به به این خیار قلمی ها رو . حتما تو کون هم فرو می کردین . چقدر هم با سلیقه این و استاندارد کارو می دونین .. مامان ما رو برد رو تخت خودش . نمی دونستیم گه چه تنبیهی برای مادر نظر داره ولی وقتی که رسیدیم گفت دوباره برین رو تخت . من به گریه افتاده بودم . تارا با آرنج به پهلوم زد و با ایما و اشاره به من می فهموند که سوتی ندم . -ترانه سوتینمو در بیار بینم .. با ترس و لرز سوتین مادرو باز کردم . -تارا شورتمو در بیار .. تارا هم شورت مامانو از پاش کشید پایین . با این که چند لحظه پیش هوس کون مامانو کرده بودم ولی دچار یه ترس خاصی شده بودم .. مامان اومد رو تخت دراز کشید بین من و تا را فاصله انداخت .  خب دخترا من الان وسط شما دو نفرم ... نمی دونم چطور شده بود که دیشب این در لعنتی رو قفل نکرده بودیم و به این عذاب دچار شدیم . از خجالت داشتم آب می شدم ولی نمی دونم چرا تارا یه خورده آروم تر شده بود . مامان یه خورده خودشو کج کرد طوری که روبروی خواهرم قرار گرفت وقمبل کرده به طرف من . کون گنده و سفید و یه دستشو که خوب نگاه کردم دوباره یه جوری شدم ولی می دونستم یه تنبیه حسابی واسمون در نظر داره .. -خب بچه ها منم حالا لخت وسط شمام ببینم به نظر شما درسته آدم این جوری دوستانه کنار هم بخوابه ؟/؟ اصلا همچین چیزی امکان داره ؟/؟ دست تارا رو از روبرو گرفت و گذاشت رو کوسش و دست منو هم از پشت گرفت و اونو رو چاک کونش قرار داد که در نهایت اونم به کوس می رسید -خب حالا اگه در خواب این دستا به این جا برسه چی میشه .. یه خورده به دستاتون حرکت بدین اون وقت متوجه آثارش میشین .. من که از حرفای مامان چیزی نمی فهمیدم . یه خورده سرمو بالا آورده و تارا یه نگاه معنی داری بهم کرد و یه لحظه که مامان سرشو به طرف من بر گردوند خواهرم  یه چشمکی بهم زد که دوزاریم افتاد . یعنی مامان جونی هم بععععععله .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر