ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ازچت تاعشق

صداش خیلی ظریف بود .. اصلا دلم نمی خواست به ساغر خیانت کنم . اونو هنوز ندیده بودم . اون دوست مجازی من بود . بچه تبریز بود . خودش می گفت که هیجده  سالشه و منتظر نتیجه کنکورشه . منم که یه سالی می شد  رفته بودم دانشگاه و تو شهر خودمون تهرون  درس می خوندم . خیلی دلم می خواست صداشو بشنوم . با هم حرف بزنیم . حتی شماره سیمکارت خودمو واسش ایمیل کردم تا اونم مال خودشو بفرسته ولی بهم گفت که پاکش کرده و دوست نداره باهام حرف بزنه . بهم اعتماد نداره .. می ترسه .. یه دختره و از این حرفا .. بهم برخورده بود . ولی دوستش داشتم . واسه هم حرفای عاشقونه ای می نوشتیم . ساعتها در روز با هم چت می کردیم . اگه یه روزی ازش بی خبر می موندم اون شب خوابم نمی برد -ساغر واسه چی قبول نمی کنی که با هم تلفنی حرف بزنیم ؟/؟ مگه در این یه سالی ازم چی دیدی ؟/؟ من که چیز خاصی ازت نخواستم . ببین عزیز من اگه بخوای هزینه تلفن تو رو میدم . ده تا بیست تا صد تا دبیت کارت هم بخوای برات می فرستم . تو با اون برام زنگ بزن که شماره ات نیفته .. -ناچ .. ناچ .. ناچ .. وقتی که این دختره لجباز این جوری می کرد با سنگ که سهله دوست داشتم با چکش بزنم تو کله اش -ببین سیروس اگه دلت می خواد برو یه دوست دختر دم دستی بگیر و منو ولش .. من از اونایی که فکر کردی نیستم -پس از کدومایی .. دوست نداشتم باهاش دعوا بیفتم . قهر کنم . قهر کردن و دعوا افتادن با اون یعنی ساعتها حرص خوردن و از کار و زندگی افتادن. منم دیگه بی خیال شدم تااین که دوماه بعدش یه دختری واسم زنگ زد . تا به حال یه سه چهار نفری واسم زنگ  زده بودند . از تصادفی بگیر تا دختر همسایه . این یکی رو نمی دونستم کیه . جالب اینجا بود که می گفت حتی منو ندیده شماره منو از یکی از دخترایی که با یکی از دوستای پسرم دوسته گرفته . خودشو شراره معرفی کرده بود . صداش برام خیلی دلنشین بود . وسوسه شده بودم که با اونم دوست شم ولی اخلاق و عادت من این بود که اگه با یه دختر حرف می زدم چه از نزدیک و چه با چت .. با یکی دیگه نمی تونستم دوست باشم . بهم لذت نمی داد . از نظر روحی ارضا نمی شدم . ساده تربگم نه تنها حس می کردم دارم طرفمو فریب میدم بلکه حس می کردم دارم سر خودمو هم کلاه میذارم . ولی شراره ول کنم نبود . -ببینم سیروس تو میگی دوست دختر نداری پس واسه چی ازم فرار می کنی تازه من دلم میخواد از نزدیک ببینمت . هم شراره و هم ساغر دیوونه ام کرده بودند . وقتی ساغر باهام کل کل می کرد و بهم توجه نمی کرد دلم به شراره گرم بود که بتونم پشت سرش سنگر بگیرم و در مقابل کم لطفی ساغر مقاوم باشم ولی اگه شراره باهام تماس نمی گرفت خیالم نبود . من دلم واسه ساغر می تپید .. دریکی از این چت ها ساغر بهم   گفت سیروس این روزا روحیه ات عوض شده خودت نیستی . حرفات بوی عشق و دوست داشتنو نمیده -ساغر این چه نوع دوست داشتنیه . وقتی که یه شماره تلفن می خوای بدی اعتماد نمی کنی .. بهتره برم بمیرم دیگه .. به این میگن عشق ؟/؟ فردا پس فردا میری شوهر می کنی همه این حرفا باد هواست -اگه اینطوره پس خداحافظ -باشه ساغر هر طور تو بخوای .. دو سه ساعت بعد دوتایی مون دوباره شروع می کردیم به چت کردن . کله هر دو مون بوی قرمه سبزی می داد . از این نظر که با هم بحث می کردیم و دوباره آشتی می کردیم . خیلی حال می داد . ولی شراره دست از سرم بر نمی داشت . دلم می خواست بهش بگم بس کنه ولی راستش می دونستم دلش میشکنه .. یه روز ازش پرسیدم شراره تو اگه یه روزی با یکی دوست شی .. تمام احساس خودتو باهاش در میون بذاری و یه جوری خودتواحساستو  باهاش قسمت کنی حاضری با یکی دیگه گرم بگیری ؟/؟ با یه پسر دیگه دوست شی ؟/؟ -ببین سیروس من از اولش با اون پسره یعنی نفر دوم دوست نمیشم که بخوام بعدا فکر کنم که چیکار باید کنم . -ببین منم اون جوریم .. تا این حرف از دهنم دراومده نیومده بست منو به فحش و متلک محترمانه .. -ببین تو نه به درد من می خوری نه به درد اون دختره تو لیاقت اونو نداری که کسی دوستت داشته باشه . تو اگه شهامتشو داشته باشی میری و باهاش درمیون میذاری که ماههاست که  هفته هاست که داری با هام حرف می زنی .-آخه چیزی بین من و تو نبوده -ببین همون حسی رو که از صحبت با یه دختر بهت دست میده اسمش خیانته . تو اصلا حق نداشتی از اول باهام دوست می شدی .. باهام خداحافظی کرد .. یه خورده به کارم فکر کردم . دیدم راست میگه بنده خدا . ولی خودشم مقصر بود . اون فکر می کرد که فقط خودشه . من اونو به اشتباه انداخته بودم . ساغر رو دوستش داشتم . ساغری رو که بهم اعتماد نداشت و توجه نمی کرد . من عاشق اون ساغر بودم . با همه ناز کردناش .. با این که اونو در دنیای مجازی خودم می شناختم و  ده ساعت فاصله اتوبوسی من با اون بود . دلم می خواست لهجه شیرین فارسی رو که با لهجه و ریشه ترکی اون آمیخته شده بشنوم ولی اون نپذیرفته بود شاید واسه همین بود که زیاد با شراره نپیچیده بودم .. اون روز دل تو دلم نبود . تصمیم گرفتم که موضوع رو با ساغر در میون بذارم .. وقتی که چت رو شروع کردیم بهش گفتم ساغر هنوز دلم می خواد صداتو بشنوم . تو رو از نزدیک ببینم . نمی تونم با یکی دیگه باشم .. -سیروس دنیای من و تو اگه تفاوتی نکنه شهر من و تو فرق می کنه . امکاناتشو نداریم که با هم باشیم . شاید من اگه امیدی به رسیدن به هم داشتیم می تونستم حرفتو قبول کنم و تماس تلفنی با هم داشته باشیم . ببین سیروس تازگیها یکی هست که باهام در تماسه . پسر بدی نیست .. -ساغر! ازت انتظار نداشتم . پس واسه این بود که نمی خواستی باهام حرف بزنی ؟/؟ دنیا دور سرم می گشت . ببین منم با یکی در تماس بودم .. ولی بهش نگفتم که دوستت دارم . چون تو رو دوست داشتم .. -تو غلط کردی باهاش حرف زدی . بسیار بیجا کردی -پس خودت چی .. خودت چی ساغر -باور کن من می خواستم همین الان اینو بهت بگم .. من دوستت دارم ساغر ولی تو چی .. تو بهش گفتی دوستت دارم ؟/؟ بهش گفتی که می خوای باهاش باشی ؟/؟ هم شهریته ؟/؟ می تونی و می خوای باهاش وقت بگذرونی ؟/؟ در حالی که این کلماتو می نوشتم اشک از چشام جاری شده بود . دنیای کثیف چت و چت بازی رو لعنت می کردم . دیگه همه چی تموم شده بود . از هر چی دختر بود بدم اومده بود . نه اونو می خواستم نه شراره رو .. تف به هر دو تاشون . -سیروس من به اون پسره گفتم که دوستش دارم ولی معلوم نیست که اون دوستم داشته باشه یا نه .. -ولی من به اون دختر نگفتم که دوستش دارم .. -ببین دوستی من و تو فایده ای نداره .. تو همین حالا باهاش تماس بگیر و بگو که دوستش داری .. اونه که می تونه باهات باشه و درداتو درک کنه و سریع هم می تونین همدیگه رو ببینین . باهم برین بیرون و بقیه شو خودتون می دونین .. -خیلی پستی .. خیلی بیشرمی ساغر -ببینم تو از کی صحبت با این دختره رو شروع کردی .. -چند هفته -مثلا چند هفته ؟/؟ --دوماه -خب  من دیر تر از تو شروع کردم -تمومش کن ساغر ..-باشه اگه تو دلت می خواد تمومش می کنم .. -ساغر من دوستت دارم -ندیده و نشناخته ؟/؟ همه این حرفا پوچه .. همش یه حرفه . دلم گرفته بود .. باید ولش می کردم . حتی باهاش خداحافظی هم نکردم . دیگه همه چی بین ما تموم شده بود . زنگ زدم واسه شراره -چیه باهام چیکار داری ؟/؟ دست از سرم بردار .. برو با همون دوست چتی خودت خوش باش . تو لیاقتت همونه .-شراره تو معنای دوست داشتنو نمی فهمی -تو چطور می تونی عاشق کسی بشی که اونو ندیدی -شراره وقتی که کسی رو می بینی باید باهاش حرف بزنی تا عاشقش شی .. مهم اون قلب آدماست و احساس آدما که با هم پیوند داشته باشن . من نمی تونم دوستت داشته باشم . من عاشق اون  هستم -ولی اون دوستت نداره -تو از کجا میدونی اون دوستم نداره -اگه دوستت داشت قبول می کرد تلفنی باهات حرف بزنه . -شراره یه چیزی رو میدونی اون رفته با یکی دیگه منم باید برم با یکی دیگه .. این همون چیزیه که ازم خواسته ولی من نمی تونم .. -سیروس من با این که از دستت عصبی ام حاضرم تو رو ببخشم  و باهات دوست باشم . من اگه جات بودم رفتاری مثل اونو در پیش می گرفتم . -شراره من نمی تونم بذار به درد خودم بسوزم و یه جوری کنار بیام . نمی تونم فراموشش کنم .  دوستش دارم -اون خیانتکار ارزش دوست داشتنو نداره -شراره بس کن . من نمی تونم به این سادگیها فراموشش کنم . هرچقدر بد باشه . شایدم حق با اون باشه .. کاش من بیشتر اصرار می کردم باهام در تماس باشه . شاید من خیلی جدی گرفته بودم .. دیگه نه از شراره خبری بود و نه از ساغر .. سه چهار روز بعد شراره واسم زنگ زد . گوشی رو نگرفتم .. برام پیام داد سیروس گوشی رو بگیر من می خوام آخرین حرفامو بزنم دیگه دست از سرت بر می دارم . زنگ بعدی گوشی رو گرفتم .. -به همین زودی فراموش کردی که عاشقی ؟/؟ -من که عاشقت نبودم ؟/؟ -ولی عاشق ساغر که بودی ؟/؟ -اون چه ربطی به تو داره ؟/؟ تازه  از کجا می دونی که فراموشش کردم شاید هنوز دردش و یادش تو دلمه و داره منو می سوزونه .. یه لحظه به خودم اومده و گفتم شراره تو از کجا می دونی اونی که دوستش دارم اسمش ساغره ؟/؟ -خودت گفتی -نه امکان نداره .. -شاید من دوست وهمشهری ساغر بودم که می خواستم امتحانت کنم . -واسه خودت یا واسه ساغر .. جوابمو نداد . گیج شده بودم .. -یعنی تو یه دختر ترکی پس چرا لهجه نداری -اون مال  بزرگترای ماست .. -شراره تو رو خدا بهم بگو ساغر اونو دوستش داره ؟/؟ با همن ؟/؟ تو که بهم می گفتی بچه همین جایی . -درمقابل دروغای تو این دروغ کوچولوی من که چیزی نیست -شراره راستشو بگو -فکرکردی ساغر از اوناییه که به هر کسی باج بده ؟/؟ دلشو ببازه به هر کی که از راه رسیده ؟/؟ یعنی منو دوست داره ؟/؟ پس چرا اون روز این حرفو بهم زد . من که هنوز بهش نگفته بودم موضوع تو رو -خیلی دلم می خواد بهت بگم خنگ سیروس خان . اگه تو نگفته بودی من که بودم .- نمی فهمم من قاطی کردم -سیروس اگه تو قاطی نمی کردی نمی رفتی با یکی دیگه گپ نمی زدی . یادت رفت به ساغر چی می گفتی ؟/؟ من دوستت دارم . من می بوسمت . من اگه تو رو لخت ببینم بهت دست نمی زنم تا باهات ازدواج کنم . و اون وقت ساغر هم بهت گفت که شما مردا همش به فکر سکسین و از فیلمتونه که از این حرفا می زنین و سر این موضوع یک ساعت و پنجاه و نه د قیقه با هم قهر بودین . یادت رفته اصلا موقع چت به این ساغر امون نمی دادی غذاشو بخوره ؟/؟ .. داشتم مشاعرمو از دست می دادم .. امکان نداشت ساغر تا این حد ریزه کاریهاشو واسه شراره تعریف کنه .. چند تا جمله دیگه گفت و عمدا یا سهوا سوتی هایی داد که حس کردم دارم نقش زمین میشم . -ساغر خودتی ؟/؟ آره خودتی ؟/؟ این همه مدت داشتی دستم مینداختی و مسخره ام می کردی ؟/؟ بااحساسات من بازی می کردی ؟/؟ هم خوشحال بودم و هم ناراحت . یه امیدی داشتم به این که ساغر هنوز دوست پسری جز من نداره و ناراحت بودم از این که تنمو تا این حد لرزونده بود .این دختر دیوونه داشته منو امتحان می کرده . خودشو جای شراره معرفی کرده ......دیگه هرچی ایمیل  می فرستاد و تلفن می زد و می رفت توچت اصلا تحویلش نمی گرفتم . این بار این من بودم که واسش ناز می کردم .. . بااین که بهش گفته بودم اصلا ایمیلهامو دیگه نمی خونم بازم برام پیام می فرستاد  . دیگه حس کردم زیادی شورشو در آوردم و مرغ به دام نیفتاده ممکنه از قفس بپره .. تصمیم گرفتم که یه جوری جوابشو بدم که بازم برگ برنده در دستای من باشه .. .. یه ایمیل جدید از طرف ساغر توجهمو به خودش جلب کرد .. می دونم خیلی اذیتت کردم همه اینا به خاطر این بود که می خواستم ببینم تا چه حد دوستم داری و تا چه حد می تونم دوستت داشته باشم . درسته که با شراره خیالی حرف زدی ولی تونستی ثابت کنی که برای من بهترین و دوست داشتنی ترینی . دلم می خواد واسه یه بار هم که شده تو رو ببینم . شاید این اولین و آخرین دیدار ما باشه . چون می دونم تو هر گز منو نمی بخشی . آدرس خونه خواهرشو که توی تهرون بود داد . اون الان تو تهرون بود . اینو هم گفت که خواهرش از جریان اون با خبر شده و اگه می تونم صبح بهش سر بزنم . .. حس کردم که اون بیش از اندازه دچار نومیدی شده .. اونی که حتی حاضر نبود شماره تلفنی بهم بده که با هم تماس داشته باشیم .. راستش به خودم می بالیدم که اهل خیانت نبودم و از این آزمایش سربلند بیرون اومدم . اگه شاگرد اول کنکور می شدم تا این حد خوشحال نمی شدم . هیجان داشت منو می خورد . با این که  در حد معمول یه تیپی واسه خودمون داشتیم با این حال هزار بار رفتم جلو آینه بهترین لباس و ملایم ترین عطرو به خودم زدم . هی موهای سرمو از این طرف به اون طرف می کردم .. یعنی شونه می زدم . وقتی زنگ در آپارتمان خواهرشو به صدا در آوردم خیلی حس بد تر یا هیجان انگیز تر از زمانی رو داشتم که می خواستم نتیجه کنکور سراسری رو ببینم . درو واسم باز کرد .. یه حوری اومده بود. شاید زیباتر از اون .. باید خودش بوده باشه .. میخ و سیخ شدم . فقط نگاش می کردم . یهو یادم اومد که باید ازش دلخور باشم . به خودم فشار می آوردم که به صورتم چین بندازم و لبامو به هم جفت کنم که لبخندمو نشون نده . اونم یه خورده گرفته نشون می داد . -نمی خوای بیای داخل ؟/؟ یه اشاره ای بهش زده که مثلا خواهرت کو.. یه خانوم محترمی که   هشت ده سالی بزرگتر از اون نشون می داد اومد جلو و باهام سلام علیک کرد . داشتم شاخ در می آوردم . یعنی تا این حد برخوردی صمیمانه اونم در فرهنگ و جامعه متعصب و ملاحظه کارایرانی ؟/؟ تازه اصلا به ساغر نمیومد که تا این حد راحت باهام بر خورد کنه خیلی مظلومانه و معصومانه بر خورد می کرد .. -می دونم ازم دلخوری .. می دونم ولی فکر نمی کردم یه روزی برسه که به همین زودیها همدیگه رو ببینیم . سیروس من تا چند سالی رو توی همین تهرون می مونم . من اینجا دانشگاه قبول شدم و می خوام تو خونه خواهرم بمونم .. اینجا رو نتونستم جلو لبخند خودمو بگیرم ولی سر ساغر پایین بود . نمی دونم چرا سختم بود همه اون حرفایی رو که تو چت بهش می گفتم از روبرو بهش بگم . ولی اون خیلی صمیمانه تر و منطقی تر باهام بر خورد می کرد و احساسات خودشو راحت تر بیان می کرد . مثلا این می خواست آخرین دیدار ما باشه . یه لحظه نگاهم به نگاهش دو خته شد . ابروهای پر و کمانی و صورت گرد و سفیدش و اون روسری نازکی که نیمی از موهای سرشو پوشش می داد یه جذابیت خاصی بهش بخشیده بود .. در همین لحظه خواهرش با دست به پشت در زد .. -اوهههه خدای من  نزدیک ظهره .. کی این سه ساعت گذشت .. -ببینم سیروس یعنی من دیگه نمی بینمت ؟/؟ تو به خاطر من به یه دختر دیگه میگی نه .. به خاطر من به من نمیگی بله ؟/؟ هیچ اینو می دونی که دو بار بهم نه میگی ؟/؟-آره شراره قلابی .. اصلا دلم نمی خواست اونو تا این حد غمگین ببینم . -ساغر روز خوبی بود .. خوشحالم که بالاخره دیدمت و از نزدیک باهات حرف زدم برات آرزوی خوشبختی دارم . فقط یه خواهش ازت دارم اشک از چشاش سرازیر شده بود .. با هق هق گریه گفت بگو .. من که می دونم اگه به پات بیفتم بازم منو نمی بخشی .. -ساغر من ازت می خوام که باهم بریم بیرون یه دوری بزنیم . به شرطی که شراره رو همرام نفرستی .. سرشو آروم آروم آورد بالا و با تعجب بهم نگاه می کرد .. -تو چطور دلت اومد اشکامو ببینی ..-باشه پس گفتی نمیای .. قبل از این که دستم به دستگیره در برسه به طرفم دوید و خودشو انداخت تو بغلم . انتظار این حرکتشو نداشتم . روسری از سرش افتاده بود . فقط پشت گردن و موهای سرشو بو می کردم  و دستامو دور کمرش حلقه زده بودم . بازم یه رویای دیگه و یه فانتزی دیگه به سرم افتاده بود . این که اونو ببوسم . ولی دیگه زیادی پررو شده بودم . تازه این پرش ساغر هم به خاطر هیجان زیادش بود که تصور نمی کرد من از خر شیطون پیاده شم . اصلا من سوار خر نشده بودم که بخوام پیاده شم . اون خودش راحت می تونست خرم کنه .. ولی خب با خودم شوخی کردم یه وقتی دخترا جدی نگیرن و پسرا هم بهم نگن زن ذلیل بد بخت ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر